- ۰ نظر
- ۲۹ تیر ۹۶ ، ۰۰:۴۰
- ۶۰۲ نمایش
تو را چگونه می نوشتم
تو را
که دستانت بر گردنِ مادیان ایرانی
در پیج و تاب جنگل های شمال
خدا را ،
به بهانه ی بهار به گریستن وا میداشت ...
تو را
که سرخی شقایق ها در برابر لبانت ،
شوکران به دست شهیدانی بودند ،
به بهانه ی نام سقراط ...
نامت لیلا بود ،
گاهی باران ، گاهی نسیم ، گاهی دریا ..
و هزار بهانه ای
که دلم رابه گدایی واژه ها می برد ....
تو را چگونه می نوشتم
که هامون و من !
هر دو خشکیده به انتظار زنی نشستیم
که تنش
آب دیدگانمان را متبرک نکرد !
با من بگو ،
بگو تو را چگونه باید می نوشتم ...
"علی مقدم"
خیال بوسیدنت
رنگ پیراهنم را عوض می کند
موهایم را بالای سرم جمع می کند
تا برهنگی گلویم را کشیده تر لمس کنی
تا اکتفا نکنی به شکوفه های تنم ..
بوسیدنت حرارت تابستان است
زیر پوست پیراهنم
می تواند در سرمای سینه ی من !
زیبایی زنی را بیدار کند
که ایستاده در مسیر باد
تا با خیال بوسه ی تو !
بهار را معطر کند ..
بوسیدنت می تواند
خواب هر کابوسی را آرام کند
پس چرا وحشت موهایم رام تو نشود؟
وقتی پاییز
از وسوسه ی نوازش تو برهنه شده
وقتی هر برگ !
بوسه ایست که از شاخه می افتد ...
"مهسارهنما"
انگار دلم یک اتفاق تازه میخواهد
نه از آن اتفاقهایی که روزمرگی ها را به تاخیر میاندازد..
از آنها که یهو عشق قدیمی ات را توی ماشین بغلی
جلوی چراغ قرمز میبینی...
یا مثلا عطر کسی توی گلفروشی هوش از سرت ببرد
وبرق چشمانش رنگ دنیا را برایت عوض کند، نه....
اینها را نمیخواهم
میخواهم اتفاق تازه ام فقط تو باشی
همانکه وقتی افتاد، دلم را رام کرد
رنگ دنیایم را پر از رنگین کمان،
...
همان که صورتم را طرحی زد پراز صدای قهقهه....
و چشمانم را پر از اشتیاق لمس فردا
دلم همان ، تو را میخواهد
فقط تویی که آمدنت امروز ، فرق کند با دیروز
بدون گل، بدون عطر
فقط حسی که یادم بیفتد
عشق چقدر نزدیک من است....
"ندا پالیزگر"
تابستان اولین ایستگاه خوشبختی است اگر دل بسپاری به راه شیری که از آسمان خانه ات می گذرد.
انگار کسی در یکی از بعد از ظهرهای دم کرده اش انتظارم را می کشد تا مرا برساند به پاییزی شگفت انگیزتر از هر چه پیش از این بود ..
اینجا هنوز گاهی نسیم می وزد... هنوز گاهی باران می بارد ... و کسی در کوچه هایش چشم به راه اضطراب خسته زن است که شبیه من بود و به معجزه تابستان ایمان داشت ..
.
"نیلوفرلاری پور"
کسی چه میداند ..
شاید همین لحظه زنی برای مرد سیاست مدارش می رقصد، یا پیانو می زند و آواز میخواند و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد،
کسی چه میداند ..
شاید تنها شرط معشوقهی هیتلر به خاک و خون کشیدن دنیا بود،
کسی سر از کار زن ها در نمیآورد ..
با سکوتشان شعر می خوانند، با لبهایشان قطع نامه صادر می کنند، با موهاشان جنگ میطلبند، با چشم هاشان صلح ..
کسی چه می داند ..
شاید آخرین بازمانده ی دنیا زنی باشد که با شیطان تانگو می رقصد ..!!
"سیاوش شمشیری"
میدونی چی حالمو خوب میکنه؟
اینکه قلباً مطمئن باشم
تو فقط من رو تو سینه ت داری
مطمئن باشم
تا هرکجا که بخوام باهامی و
هرکجا که میری
به من فکر می کنی
اصلا حرفام رو نگفته از چشمام بخونی
و بدونم جز من هیچکس برات،
انقدر قابل پیش بینی نیست..
اما، همه ی اینها به وقتش خوبن
میدونی چی حالمو خوب می کنه؟
اینکه بیشتر از همه، به موقع باشی
.
" امیر علی ق "
همیشه تو تصوراتم مردِ با غیرت مردی بود که اگه یه نفر چپ بهم نگاه میکرد، عربده میزد و حکم مرگِ طرفو صادر میکرد
اگه یه تارِ موهامو مردی جز خودش میدید سرم داد میزد: " بپوشون اون لامصبارو ..."خانجون خدابیامرز حرفای قشنگی می زد
می گفت: ننه یِـــــطور عاشق شو
که اگه موند،سرت بالا باشه
اگه هم رفت،سرت بالا باشه ...
░
می گفت یجور زندگی کن که نخوای به صغیر و کبیر جواب پس بدی
یجور پیش دلت دو دوتا چار تا کن که پشیمونی پیرت نکنه ...
░
میگفت: عشقی که سرتو بالا نیاره
مثِ ثروتِ باد آوُرده ایِ که سوز به دلت میزاره و مَرهم نمیشه..!
░
میگفت...
.
خانجون خدابیامرز خیلی حرفا میگفت
آب طلا لازم بود حرفاش ...
دل و جون دار بود پَـــــنداش ...
░
ولی نه من شِنُـــــفتم نه دِلم!
░
واس شما هم بگم توفیر نداره
ولی میگم شاید از صدهزارتا پَنشتا سرش بالا بود
هرچند آدما عادت دارن عینِ منچ و مارپله
اول نیش بخورن
بعد برن رو نردبوم
░
خلاصه..
از ما گفتن بود، هرچی از خانجون شنٌفتن بود ...
آخه خانجون خدابیامرز،حرفای قشنگی می زد...
"نسرین قنواتی"
آدم تا بچه ست خیلی چیزارو نمیدونه
انقده خوبه که نمیدونی!
مثلا تو میدونی دوری چیه؟
شب هفت؟
شورای امنیت میدونی چیه؟
تا حالا اسم آمریکا به گوشت خورده؟
نشنیدی دیگه..
بچه ای ، مهربونی ،
مثه گلِ اول باهاری..
خوب بودن سخته
هرچی بزرگتر میشی سخت ترم میشه
واسه همینه بچه ها همیشه بهترن
هوا پسه بچه
بخند
تا میتونی بزرگ نشو..
" چهرازی"
عرضه ى دوست داشتن اگر ندارید
توانِ نگه داشتن اگر ندارید
خراب نکنید احساسِ پاکِ آدمهایى که بعد از شما
میخواهند واقعاً عاشقى کنند
شما مى آیید
وعده اى میدهید
سرتان را مى اندازید و مى روید به ناکجا
آدمِ بعد از شما اما
باید جان بکَنَد تا ثابت کند مثلِ شما و امثالِ شما نیست
عرضه ى دوست داشتن اگر ندارید،
خراب نکنید همین اندک ریتمِ شیرینِ عاشقى را که جریان دارد
"علی قاضی نطام"