گر دل من نیاسود، از گناه تو بود...
امشب داشتم آسمونو تماشا میکردم. مثل اون وقتا که دوتایی آسمونو نگاه میکردیم و از احوالمون میگفتیم. یا بهتر بگم، داشتم ماهو تماشا میکردم مثل اون وقتا که با هم به ماه زل میزدیم.
یه ضبط صوت داشتی با چندتایی نواز کاست از خوانندههای قدیمی. موقع نگاه کردن به آسمون همیشه یکی از نوارا رو میذاشتی توی ضبط و زل میزدی به آسمون. بعدم آروم آروم با اون صدای قشنگت باهاش زمزمه میکردی:
«باز ای الههی ناز، با دل من بساز
کین غم جانگداز، برود ز برم»
انقدر اون آهنگو گذاشتی که ناخودآگاه حفظش شدم. وقتی بنان پر از درد میخوند:
«گر دل من نیاسود، از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم...»
یکی از همون شبای پاییزی بود که حستو گفتی. یادمه بهم گفتی: "بانو جان، الههی ناز من، بیا و با دل من بساز..."
منظورتو نفهمیدم. ازت پرسیدم: "یعنی چی؟ مگه دارم اذیتت میکنم؟"
گفتی: "آره. اذیتم میکنی."
تعجب کردم. آخه من که کاری نمیکردم! گفتم: "آخه من که کاری نمیکنم."
خندیدی و پیشونیمو بوسیدی. گفتی: "میدونی... از مقدمه چینی بدم میاد! دوستت دارم..."
اولین باری بود که توی چشمام زل زدی و گفتی دوستم داری! سرمو پایین انداختم و ریز خندیدم که خوندی: «آن که او به غمت دل بندد چون من کیست؟
ناز تو بیش از این بهر چیست؟
تو الههی نازی، در بزمم بنشین
من تو را وفادارم بیا که جز این، نباشد هنرم...»
.....
امشب به آسمون زل زده بودم. ستارهها زیاد پیدا نبودن اما ماه، خوش میدرخشید. با ماه درد و دل میکردم. از تو میگفتم... یهو با دیدن لبخند ماه، یاد لبخندای تو افتادم و آهنگ الههی ناز که با لبخند میخوندیش.
جانا، از وقتی رفتی فقط ازت یه ضبط و چندتا نوار کاست باقی مونده که شدن همدم من. این شبا هم مثل همون شباست، فقط با فرق اینکه تو دیگه نیستی که با بنان، بخونی.
امشبم مثل هر شب بنان داره با بغض از دل من برای تویی که نیستی میخونه:
«باز، ای الهه ناز، با دل من بساز
کین غم جانگداز، برود ز برم
گر، دل من نیاسود، از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم
باز، میکنم دست یاری، بسویت دراز
بیا تا غم خود را، با راز و نیاز، ز خاطر ببرم»
...
«ببین بنان چطور با صدای من بغض کرده...»
"رویا نیکپور"
- ۹۸/۰۷/۱۰
- ۲۳۹ نمایش