فصل جمشید اینا...
پاییز که میشه دلبر سر غروب میره دامن نارنجیه شو میپوشه خرامان خرامان میره تو حیاط رو اون صندلی آبیه وایمیسه دسشو دراز میکنه دوتا خرمالو میچینه همون داغ و داغ آفتاب خورده میکشه به دندون
اون درخته رو جمشید اسم گذاشته "دلبر پسند". مگه دیگه کسی جرات داره دلش خرمالو بخاد؟ سفره میکنه یارو رو
دلبرکه میره تو حیاط هیشکی پشت پنجره نیس از بس کله شق میشه جمشید تو این پاییزا
یکی اشتباهی نیگا بیرون کنه میره سربختش و دِ بزن
دلبریاشو دلبر میکنه کتکشو ماها میخوریم...
همینه که ما دلمون هر روز بارون میخاد، چون جمشید و دلبر میشینن ها میکنن پشت پنجره قشنگ بخار کنه روش دوتا قلب بکشن و واس هم نامه بنویسن
اونوقه که ما میتونیم دربیایم تو حیاط
بارون پاییز واسه ماها عاشقانه نیس ما فقط خیس میشیم و دلبرونه هاش واسه حمشید ایناس
جمشید و دلبر یه دختر دارن اسمش پاییزه... هیشکی ندیدش اصن نمیدونیم اسمشه یا همین پاییزیه که داره میرسه
فقط میدونیم این سه ماه مال جمشید ایناس
سر همینم بچه ها بش میگن فصل جمشید اینا
جمشید ایناتون مبارک
"چهرازی"
پ.ن:
قسم به پاییزی که در راه است
و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها، در حال افتادن!
قسم به بوسه های آخر
و به باران های گاه و بی گاه
و به آغوش های خالی
قسم به عشق
که من
پاییز به پاییز
باران به باران
آغوش به آغوش دل تنگ توام !
"سوسن درفش"