سلام صورتی جان
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان
صبح که چشمهایتان را مالش می دادید و
به بازار شام خانه مان نگاه میکردید
درست زمانی که کف اتاق ها پر از کاغذ پاره هایی بود که تو را به دنیا معرفی میکرد
همان وقت
که دست هایت را به کمرت زدی و گفتی
از این مرد شلخته تر هم داریم؟
خب تا اینجایش را داشته باش
کمی دورت بگردم!
خب...
از نو!
درست وقتی داشتی روی میز کارم را با حرکت دورانی سر تماشا میکردی
همان زمان که فوج فوج استکان نیم خورده چای را دیدی
وقتی چپ چپ به ته سیگار های پشت پنجره نگاه کردی
وقتی پیژامه ی شوت شده را روی طاقچه دیدی
و با عصبانیت آمدی سمت قاب عکس مشترکمان
درست همان لحظه که با مهربانی گفتی
"اخه من چرا توی شلخته رو انقد دوس دارم...؟"
خب تا اینجایش را داشتی
بگذار پیشانیت را ببوسم و بگویم
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان دوباره عاشقت شدم!
نخند
جدی بگیرش
و من الله توفیق.
- ۹۶/۱۲/۱۱
- ۳۶۰ نمایش