دلم می خواست
شبی که می رفتی ،
اتفاق ساده ای می افتاد
راه را گم می کردی
فاخته ای کوکو می کرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانه ی خالی درناها
به زمین می افتاد ...
باران می گرفت ،
بیدار می شدم
بیدارت می کردم
و ادامه ی این خواب خط خط ی را تو
تعریف می کردی ...
.
"واهه آرمن"