شب یلدا
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۵ ق.ظ
از دو سه روز قبلش هدیه میگرفتند. توی خانواده ما رسم بود برادرها برای خواهرهایشان چیزی بگیرند و شب یلدا هدیه بدهند. ما یک عمه داشتیم. چهار برادر برای خواهرشان هدیه میگرفتند, عمه توی کرج ساکن بود, شب یلدا میرفتیم خانه عمه جان. همه عموها بودند, انار بود, هندوانه بود, تنقلات بود, دور کرسی جا نمیشد, ما بچه ها توی سروکله هم میزدیم, زمان از دست همه در میرفت, گاهی ساعت دو سه شب میرسیدیم خانه و فردایش هم مدرسه بود و بزرگترها هم باید سرکار میرفتند ولی باز کسی خسته نبود, آن دور هم بودنها انگار انرژی بیشتری به آدم میداد, یادم هست یکی دوباری برف هم آمد آن سالها, شب یلدا رنگ داشت آنموقع ها.مثل حالا توی هیاهوی زندگی گم نشده بود.
نمی دانم انگار از یک جایی به بعد کوچه ای را اشتباه پیچیدیم و گم شدیم.
" ای لیا "
- ۹۵/۰۹/۳۰
- ۱۷۹ نمایش