سیگارشو گذاشت بین لباش و ...
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۴ ب.ظ
سیگارشو گذاشت بین لباش و همینجور که فندک میزد گفت "نچ. اون عاشقت نیست. نمیدونی، یه مرد وقتی عاشق میشه دیوونه میشه"
گاز فندکش تموم شده بود انگار. هرچی تلاش می کرد روشن نمیشد.
از آخر فندکشو با اکراه انداخت رو میز و دست کرد تو جیباش و بالاخره یه قوطی داغون کبریت کشید بیرون. یه کبریت درآورد و شروع کرد به کشیدن سرش به تیکه ی قهوه ای کنار جعبه ش.
با حرص گفت: اااه اینم که...
- کبریته گوگرد نداره
نگام کرد. گفتم "یه بار آتیشش زدی قبلا. سوخته!" نگاه به کبریت کرد و تلخ خندید.
گفتم "از کجا انقدر با اطمینان حرف میزنی؟ خودت تا حالا عاشق شدی؟"
نگاهشو دزدید؛ سیگارشو با یه کبریت جدید روشن کرد و گفت "نه...
این کبریت سوخته هه رو کی گذاشته تو قوطی؟"
"آنا جمشیدی"
- ۹۵/۰۹/۲۵
- ۳۵۸ نمایش