زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۷ ب.ظ
زندگی تاریک است
اما
خوابم نمی برد
شبیه دو دست که مچ انداخته اند
گاهی به پهلوی چپ می افتم
گاهی به پهلوی راست
"مجید سعدآبادی"
پ.ن:
زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین
تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شاهانی
"مولانا "
پ.ن2:
تمام این فاصله ها
تمام ِ این تنهایی ها
تمام ِ نداشتن هایت
ای کاش،
خوابی بودند
شبیه ِ خواب ِ دم ِ صبح
میآمدی:)
با دستان ِ شبیه اطلسی ات
بیدارم میکردی
میگفتی:
جان ِ دلم، صبح شده است:)
و من
به بهانه ی رهانیدنم
از خوابی سخت
در آغوش میکشیدمت ...
اما حیف،
تو نیستی
و من به واقعی ترین شکل ِ ممکن
اسیر کابوس ِ نداشتن ات شده ام.
تنهای
تنهای
تنـهــا
"مهدی صادقی"
- ۹۵/۰۹/۲۵
- ۳۴۷ نمایش