اول از ته دل خندیدیمبعدها با دهانو کم کم این لب بودکه گاهی خندهبر آن می نشستحالا مدت هاستهمه چیز به سر رسیده و از چشم هافرو می ریزد" یاور مهدی پور "
آب را در بطری ها خلاصه کردیم
هوا را در کپسول های اکسیژن
جنگل را در چند گلدان خانه
و دریا هم
که در وهم ِ آکواریوم
جا شد
ما زیبایی را نشستیم
روی مبل
تا از تلوزیون تماشا کنیم
و حالا
نگران همه چیزهای اندکمانیم که در حال اتمام است
" یاور مهدی پور"
با همین بازی ها شروع شد زندگی
با همین صندلی ها
که هرگز
به تعداد ما نبود
و ما
با هر سوت ِ داور
تنهاتر
شدیم
"یاور مهدی پور"