چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «محمد یغمائی» ثبت شده است

رمضان

۰۶
خرداد

 

رمضان بیشتر از آنکه یک  "ماه" باشد یک عقیده ی محکم و البته خواستنی است ، روزهای بلندش و شبهای کوتاهی که چراغ بیشتر خانه ها در آن روشن است ، کوچه هایی که نیمه شبها عطر خوش سحریهای دلچسب دارند و ظهرهائی که توی هر مسجدی پا بگذاری هجوم معنویت است که به سمت تو می آید...

من این ماه را عاشقانه دوست دارم ، با آنکه مرا یاد آنها که بودند و نیستند می اندازد ، یاد کودکی و صدای دعا خواندن بابا جانم که هنوز جوان بود ، یاد وقتی که اینهمه گرفتار نبودیم هنوز ، و با اینهمه من باز دوستش دارم و هنوز از آمدنش لبخند به لبم مینشیند و فکر فردا که مردم با هم بهترند ، آرام تر و مهربانترند ، برایم لذت بخش است.

 

"محمد یغمائی"

 

اردیبهشت... فقط حالاست که آدم بی بهانه دلش عاشقی میخواهد، 

که آسمان  و آفتاب هم شوخ میشوند و سر به  سرت میگذارند، 

هوا جوری خوب است که دلت میخواهد تا آن سر دنیا پیاده بروی،

 شبها عطر بهار نارنجش آدم  مریض را سالم میکند و 

 

عصرها یاسها توی باد عاشقی بی ملاحظه ای راه می اندازند...
اردیبهشت، بهاری‌ ترین ماه بهار است...عمیق تر نفس  بکشید و 

 

به آسمان بیشتر نگاه کنید و عاشقی کنید، عاشقی کنید، عاشقی کنید...
اردیبهشت، فصل عاشقی ست...
 

" محمد یغمائی" 

 

پ.ن :

تو میشناسى ام 

و این تمام تاریخ است

هزار و سیصد و اردیبهشت

 و یک آغوش

 

"الناز حقوقى"


میبینمت

با گونه های به گودی نشسته

چشمان بی رمق

و لبانی که خالیست از لبخند

از فریاد...


میبینمت در کنار باغچه

وقتی که صد قمری خندان

در ذهنت برای جفتشان آوازخوانی میکنند

و دستانت

که صد هزار شعرند

به تنهائی...


میبینمت

با دیروزِ خسته

امروزِ بی حوصله

و فردایی که خدا میداند 

کدام خاطره را نشانه رفته است

دستم را به سویت دراز میکنم

قمری ها به پرواز در می آیند

لبانت شاعر میشود

چشمهات 

میخندد

و فردا

عیدِ ما خواهد بود!


"محمد یغمائی"


آبان ، زنی بی پروا ، در آستانهٔ سردرگمی ، سرخ و سفید و بلند قد ، با دامنی کوتاه و پیراهنی نیمه باز
آبان ، زنی با مچ های لاغر و گونه های گود افتاده ، بی تاب ، هراسان ، آرام و موقر
آبان ، زنی با عطر کریستین دیور ، و چشمانی سیاه ، با دستکش های سفید مخملی ، و هزار آرزوی محال
آبان ، زنی به شکل تو ، متغییر ، آرام نا آرام ، زیبای سرکش ، هست نیست
آبان ، زنی که دامنش توی باد میرقصد و پاهاش ، به ملایمت باران آواز میخوانند ، و زنانگی ، ذره ای از چروک گوشهٔ چشمهاش  است ، وقتی که میخندد
آبان ، این عقرب زیبای دلفریب ، رسید

 "محمد یغمائی"