با انگشتری
بی نگینی ازعقیق و فیروزه
ایستادن انگشت من
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !
اینجا
شب بر یال اسب ها افتاده است
همین جا
درست کنار اتفاق شیهه و سنگ !
شتاب هر خط دایره می شود
شتاب هر خط دایره می شود
شتاب هر خط دایره می شود
و ایستادنی تمام قد
کنار جرعه و قطره
و کلماتی با صورتی تکیده
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !
پرسیده بودی چگونه است اندوه من بر چشم های تو می نشیند ؟
بیا
شاید نفرین از محاق آن عقیق و فیروزه است
استخوان بشکن واین انگشتر بگیر
و از سرحد ابرو پرنده بگذر
اتراق من با کلمات دیرین
تاریک می شود !
"مظاهر شهامت"
پ.ن:
خاورمیانه را به تقلید چشمانِ شرقیِ تو ساخته اند:
پُر اِلتهاب،
اندوهگین،
خَسته،
زیبا ...
"عباس حسین نژاد"
- ۰ نظر
- ۲۲ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۱۰
- ۱۲۱ نمایش