چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با موضوع «حسین حائریان» ثبت شده است

آتاری...

۲۶
مهر

 

 

مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود

جعبه‌ی کادو را که باز کردم
از خوشحالی بالا و پائین می‌پریدم و فریاد می‌زدم...
آخ جون...آتاری!
آن روزها هر کسی آتاری نداشت؛
تحفه‌ای بود برای خودش! کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته‌ی خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن. مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب می‌کردم و هر چه می‌گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم. خوشحال‌ترین کودک دنیا بودم... تا اینکه یک روز خانه‌ی یکی از اقوام دعوت شدیم؛ وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت. بهش می‌گفتند میکرو. آنقدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد. خیلی بهتر از آتاری بود. خیلی...! بازی‌های بیشتری داشت؛ دسته‌ی بازی دکمه‌های بیشتری داشت؛ بازی‌هایش بر عکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت. تا آخر شب قارچ‌خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم. به خانه که برگشتیم دیگر نمی‌توانستم آتاری بازی کنم. دلم را زده بود. دیگر برایم جذاب نبود. مدام آتاری را با میکرو مقایسه می‌کردم. همش به این فکر می‌کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند. امروز که در انباری لای تمام خرت و پرت‌های قدیمی آتاری‌ام را دیدم فقط به یک چیز فکر کردم... ما قدر داشته هایمان را نمی‌دانیم. آنقدر درگیر مقایسه کردن‌شان با دیگران می‌شویم تا لذت‌شان از بین برود و دلزده‌مان کند. داشته‌های دیگران را چوب می‌کنیم و می‌زنیم بر سر خودمان و عزیزان‌مان و به این فکر نمی‌کنیم داشته‌های ما شاید رویای خیلی‌ها باشد. زندگی به من یاد داد مقایسه کردن همه چیز را خراب می‌کند. 


"حسین حائریان"


چرا تو این چند سال هیچوقت نمی‌خواستی منو ببینی؟

- بهتر بود همدیگه رو نبینیم ... نمی خواستم واسم پاک کن باشی + پاک‌کن؟

پاک کن دیگه چیه؟

- ببین وقتی رابطه ای تموم‌ میشه همیشه واسه یه نفر تموم‌ میشه و واسه یکی اون رابطه هنوز زندست و‌ چال نشده ... اون آدم باید تنها بمونه ...‌

یعنی بهتره تنها بمونه ... اگه وارد رابطه ی دیگه ای بشه طرف مقابلش میشه پاک‌کن ... یعنی پاک کن خاطرات و هر‌ چیزی که از نفر قبلی تو زندگی اون باقی مونده:)

+ نمیفهمم چی‌میگی ... یعنی من نمی تونستم جای اون رو واست پُر‌کنم؟

- نه بحث جای کسی رو‌پُر کردن نیست ... وقتی یکی تو ذهن کسی زندست اون فقط می خواد یکی باشه که‌کمکش کنه خاطرات قبلی رو پاک کنه

و اون رو‌ دوباره به شرایط عادیش برگردونه

+ فکر می‌کردی من پاک‌کن خوبی نیستم؟‌

-وقتی چیزی رو اشتباه مینویسی و پاک‌می‌کنی ،

بهترین پاک‌کن هم باز یه ردی از اشتباه رو باقی میذاره ...

یه چیزایی همیشه تو انباری مغز آدم می‌مونه:)

+ خوب چه اشکالی داشت کمکت می‌کردم

تا گذشتت رو‌پاک‌ کنی و دوباره با هم شروع کنیم؟

- اشکالش اینجاست که کار پاک‌کن ، پاک کردن خاطراته ... پاک‌کردن اشتباه ... وقتی کارش تموم‌میشه دیگه دیده نمیشه ... به‌چشم نمیاد ... فراموش‌میشه ... من نمی خواستم تو‌ واسم پاک کن باشی... نمی خواستم فراموش بشی:)

+ واقعا نمی فهممت ... چرا بعد از این همه سال قبول‌کردی همو‌ببینیم؟

- یه شب خودم بودم و خودم ... از اول اشتباهاتم رو‌ مرور کردم و همه چی‌ رو چال کردم ... همه چی رو تو انباری مغزم سوزوندم ... خودم خواستم فراموش‌کنم... از پاک‌کن استفاده کردن کار آدم های ضعیفه:)

+ خیلی سال گذشته ... تو خبر نداری من این سال ها رو چجوری گذروندم ... نمی ترسی از اینکه پاک‌کن من باشی ؟

- نمی دونم ...

فقط می دونم من پاک کن خوبی نیستم:)


 "حسین حائریان"

 

ترک کردن را خوب یاد گرفته ام... از زمانی که یادم هست مشغول ترک‌کردن بوده ام

از اسباب بازی هایم گرفته تا کتانی که دیگر به پایم نمی‌ رفت

از ترک‌کردن خانه ی قدیمی‌گرفته تا ترک‌ کردن هم‌ محلی و هم کلاسی هایم

چند سال که گذشت لذت های کودکی را ترک‌ کردم

لذت هایی که بعد ها فهمیدم هیچ جایگزینی ندارند

سن و‌سالم که بیشتر شد ،دنیا را که کامل تر دیدم فهمیدم فقط من نیستم که ترک می‌کنم ...

یکی از دوست های دوران دبیرستانم درس خواندن را ترک کرد

پدر بزرگم زندگی را ترک‌کرد

رفیق قدیمی ام کشور را ترک‌ کرد

یکی از پیرمردهای محل آلزایمر گرفت خاطراتش را ترک‌کرد

و....

دختر همسایه ی دیوار به دیوارمان همسرش را ترک‌کرد ... می‌گفتند شوهرش ترک نمی‌کرده ... و من فکر می‌کردم اگر ترک‌نکنی ترکت می‌کنند !!!!!!!! سال ها گذشت ...

اولین بار که دلم لرزید و معشوقه دار شدم فکر می‌کردم دیگر قرار نیست ترک‌کنم‌.

اما ترک کردن همیشه دست خودت نیست .

باید تقصیر را گردن سرنوشت انداخت یا شرایط نمی‌دانم

فقط ‌می دانم گاهی ترک‌کردن تنها راه نجات است

زمان باد است یا طوفان نمی دانم ... فقط می‌دانم از آن روز ها زمان زیادی گذشته

 این روزها وقت ترک کردن آدم ها ، نه درد میکشم نه تب میکنم نه بدنم میلرزد.

یک بی حسی کامل

سال هاست هر‌ کسی را می توانم ترک‌ کنم

 بدون بدن درد ... بدون خاطرات ... زندگی معلم خوبی بود

ترک‌ کردن را خوب یاد گرفته ام

 

"حسین حائریان"