خیلی از اتفاقات مهم زندگی توی قدم زدن میوفته ، مهم نیست تنهایی یا نه ! مهم اینه تو قدم زدن تصمیم های مهمی میگیریم .
مثلا چندسال پیش یه بار توی قدم زدنام تصمیم گرفتم تو رو بخوام و نتیجه اون تصمیم، این شد که چند وقت بعدش دوتایی باهم قدم بزنیم، تو همون قدم زدنِ دوتاییمون فهمیدم که تو از خیلی چیزا هراس داری! مثلا وقتی گفتم:« چه پیکانِ زردِ خوشرنگی! عاشقشم باید بخرم» زود بهم پریدی و گفتی: هیچم قشنگ نیست! یا مثلا وقتی اون دوتا آدم رو دیدیم که یه هندسفری رو شریک بودن و قدماشون رو برای نیوفتادن هندسفریشون هماهنگ کرده بودن گفتم: «چه زوج دوست داشتی» سریع گفتی: چه مسخره ان!
تو اون قدم زدن تصمیم گرفتم دیگه نگم چی رو چقد دوست دارم و چی چقد خوبه! همه ی دوست داشتنامو خرج تو کردم و اصلن پشیمون نیستم!
الان که چند سال گذشته هندسفریمون رو شریک شدیم و داریم قدم زنون میریم سمت پیکانِ زردمون، تو یادت نیست یه روزی چقدر از پیکانِ زرد و شراکت هندسفری متنفر بودی، ولی من که یادمه مشکلت با پیکانِ زرد و شراکت هندسفری نبود!
تو فقط خودخواهی و تمامِ منو میخوای حتی دوست داشتنم رو.
"امیرمهدی زمانی"
- ۰ نظر
- ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۳۰
- ۲۶۰ نمایش