چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

بعد از تو...

۲۹
ارديبهشت

 

بعد از تو کسی

اشک مرا هیچ ندید،

جز مهر نمازی که بر آن بوسه زدم.

 

"مهران قدیری"

 

پ.ن:

در مسجد ِ عشق رفته بودم به نیاز

گفتند اذان بگو ! 

من از او گفتم

 

"علیرضا بدیع"

 

دلشوره

 

وطن..

۲۶
ارديبهشت

 

وطن
لازم نیست حتما
سرزمین بزرگی باشد
گاهی مساحت کوچکی است
در حد فاصل دو شانه...

"غسان کنفانی "

سیب تر بخند... ‌

۲۶
ارديبهشت

 

 

عاشقی 
لحظه ی خندیدنِ توست ؛ 
سیب تر بخند... ‌


"لیلا مقربی"

 

پ.ن:
‏و از بین تمام روسری هایت
" باد " را 
بیشتر از همه دوست دارم
به موهایت می آید ! ‌

" حمید جدیدی"

من، تو و بوسه...

۲۶
ارديبهشت
 
 
با هم که ‌باشیم سه تاییم...
من، تو و بوسه...
بی هم چهارتاییم...
تو با تنهایی...
من با رنج...

 
" لطیف هملت"
 
پ.ن:

اصلا‍ً کجا نوشته‌اند
که بوسه شیرین است!؟
نه، بوسه شور است!
نمک دارد
آدم را نمک‌گیر می‌کند...
"علیرضا مواساتی "
 

 

 

 

 

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست 
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست ‌

 

 

"سعدی"

 

 

که هم دردی و هم
درمان دردی !

 
"سعدی"
 
پ.ن"

ا‌ز دوست به یادگار ، دردی دارم!

کان درد به صد هزار درمان ندهم...

 

 

 

"مولانا"

 

 

صدایت را بفرست

تا چون پیچکی در آن بیاویزم و

از این تالاب بگریزم ...

 

"عزیز نسین"

 

 

 

 

شانزده سالم بود که از "مرضیه" خوشم اومد. چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن؛
اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلو و اقرار کنی ... که عاشق شدی؛
عشق رو باید ذره ذره میرختی تو خودت؛ شب ها باهاش گریه میکردی صبح ها باهاش بیدار میشدی و گاهی می بردیش سرکلاس. "مرضیه" دو سال بعدش شوهر کرد.
۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد. خیلی شبیه "مرضیه" بود
رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم؛ ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود!
تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛ تن صداش عجیب شبیه "مرضیه" بود.
تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون؛ که شبیه "مرضیه" می خندید
تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان
که موهاشو مثل "مرضیه" ...
از یه طرف میریخت تو صورتش.

می ترسم "مرضیه" خیلی می ترسم.
هشتاد یا صد سال ام بشه همش تو رو ببینم
که هر بار یجوری داری دست به سرم میکنی.

 

 

"حمید جدیدی"
 

بهشت همین جاست

۱۹
ارديبهشت

 

مگر می شود "تو" را داشت 

 

تو را دید ، با تو حرف زد و بهشت 
را رویِ زمین احساس نکرد ؟!
بخدا بهشت همین جاست 
همین نقطه ای که من هستم 
همین جا که "تو" می خندی ...
 
"نرگس صرافیان طوفان"
 
 
 

 

می خواهمت...

آنگونه که حوا

سیبش را چید!

گروس عبدالملکیان

 

دوستت دارم

چو بوی تازه ی نان

به وقت افطار

دوستت دارم

چو عطر تند پدربزرگ

به وقت نماز

دوستت دارم

چو یاس های ترمه ی بی بی

چو شب بو های باغچه ی حیاط

چو گلبرگ سرخ میان کتاب

دوستت دارم

و هر بار بجای گفتنش؛

بو میکشم

تمام عطرهای جهان را

که از تن ات

بارها جا گذاشته ای

 

"حمید جدیدی"

 

 

خـود آهـوانـه بـه دام مـن آمـدی تـو، وگــرنـه

مـن ایـن بـهــار، در انـدیـشـه ی شـکـار نـبـودم...

"حسـین منـزوی"

 

 
این زیرِ آواز زدن حال عجیبی‌ست...
آدم یا وقتی که خیلی حالش خوب است آواز می‌خواند...یا وقتی که حالش خیلی خراب است...
خود شما...
وقتی که عاشق شدید... وقتی که از پیشِ معشوق به خانه باز می‌گشتید...وقتی از پنجره‌ی ماشین یا اتوبوس یا قطار بیرون را نگاه می‌کردید...آواز نخواندید؟ 
یا مثلاً همان روزی که همه چیز تمام شد غروبش وقتی که داشت باران می‌بارید و شهر را از داخلِ قطره‌های روی شیشه نگاه می‌کردید...زمزمه نکردید و آه نکشیدید؟
 
"کیومرث مرزبان"

 

خم ابروی کجت پنجه یک تیرانداز

گر رهایش بکنی "حرمله جان" من است

چشم تو وای نگو...دیده دل میخواهد...

گوشه چشم شما "منطق و برهان" من است

صورتت مثل گلی در وسط تابستان

بین گلهای معطر "گل ریحان" من است

شهد لبهای تو از قند و عسل شیرین تر

شک ندارم لب تو "حاکم قندان" من است

 

"مسعود محمدپور"

 

پ.ن:

چه کاری از من بر می آید ؟

وقتی خدا 

تمام خودش را 

میریزد توی چشم های تو و 

نگاه ام می کند ...

 

"مریم ملکدار "

 

 
سالها پیش زیر آفتاب بهار از او سوال کردم فکر میکنی وقتی مردیم، در آن دنیا باز همدیگر را میشناسیم؟ جوابی نداد اما دستم را محکمتر گرفت‌. چند روز بعد با یک ظرف پلاستیکی پر از ماکارونی، ناهار مهمانم کرد. سفره ی غذا را که جمع میکردیم گفت راستی از مادرم سوال کردم‌... پاسخ داد: «اگر همدیگر را خیلی دوست داشته باشید، آن دنیا هم با همدیگر هستید». بعد در آن ظهر گرم، لبخند زد و دستم را گرفت. انگار خیالش راحت باشد که هیچوقت قرار نیست دوری مان را تحمل کنیم. در رویاهای او، اینطور بود که پیر می شویمو میمیریم اما در جای دیگری موهایمان مشکی و خرمایی می شود و دشت های بنفش و نارنجی را دست در دست باد میدویم و باز به روی پارچه ای، کنار رودی برای هم ماکارونی صدفی میکشیم. 
حالا بعد از چندین سال بی خبری، هنوز هم مادربزرگم هربار که به خانه مان می آید میگوید بعد مرگ، هیچکس دیگری را نمیشناسد. با خود فکر میکنم چه بهتر که حرف مادرش را فراموش کنم و تصور کنم اینکه روزی جایی دیگر با او باشم، مثل فریب روزه ی کله گنجشکی در بچگیست. ما که قول هایمان فراموش شد، ما که از جایی به بعد حتی دوری را تحمل نکردیم و پذیرفتیم‌، ما که سالها قبل از مرگ، همدیگر را نشناختیم.... برایمان فرق نمیکند حرف کدامین مادر را باور کنیم.

 

" امیر علی ق "

 

پ.ن:

 

من بلد نیستم ذره ذره دوست داشتنم
رو برات رو کنم، نمی‌تونم دلم هواتو نکنه، بلد نیستم وسط شلوغی کارام جوابت رو ندم، نمی‌تونم خودمو مشتاق نشون ندم، وقتی می‌بینمت دست و پامو گم می‌کنم و بلد نیستم این همه هیجان رو قایم کنم، نمیشه وقتی می‌خندی برای خندیدنت ضعف نکنم. بلد نیستم از ذوق داشتن دستات توی دستام بال درنیارم.
من بلد نیستم ذره ذره عشقم رو برات رو کنم و توی بغلت مست نشم. نمی‌تونم خط به خطتو حفظ نشم، نمیشه یادم بره که چیا سر ذوقت میاره، بلد نیستم دلم یهو هواتو نکنه. تو چی؟ بلدی از این همه دوست داشتنم دلزده نشی؟
 
"سیما امیرخانی"

 


آن قدر بی صدا آمدم...
که وقتی به خودت آمدی
هیچ صدایی جز من نبود ...
آن قدر ماهرانه...
تمام تو را دزدیدم...
که خدا هم به شوق آمد ...
آن قدر عاشقانه ...
نگهت خواهم داشت...
که دنیا در احکام سرقت
تجدید نظر کند....

"افشین یداللهی"


پ.ن:

خوشبختی از نگاه هر کسی

معنایی متفاوت دارد !

اما از نظر من آدم‌هایی خوشبختند :

که عشق به موقع به سراغشون میاد ...


"سیمین دانشور"

دستت را به من بده...

۱۹
ارديبهشت

 

دستت را به من بده...
دست‌های تو با من آشناست
ای دیر یافته...
با تو سخن می‌گویم!

"احمد شاملو"

 

من چه سبزم امروز...

۱۹
ارديبهشت


من چه سبزم امروز

 و

 چه اندازه تنم هوشیار است


" سهراب سپهری " 


چشمهایت را می‌بوسم 
مى‌‌دانم هیچ کس
هیچ‌گاه در هیچ لحظه‌اى از آفرینش،
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم 
نخواهد دید...

"فریدون مشیری"


پ.ن:

- دیدن با نگاه کردن مگه فرقى هم داره؟!
+ آره، خیلییییی!
- مثلا من همه رو میبینم ولى تو رو نگاه میکنم...