چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۶۱ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

چشمای تو

۰۶
تیر

 

 

 

 

گفتم ... "مائده"
تا حالا "دچار" شدی
گفت : دچار چی ...!؟
سختی
فقر
بیماری
یا غصه 
دچار کدومش ... گفتم .. "مائده "
دچار چشماتم
ببندیشون
اونایی که گفتی میاد
سراغم

 

 

" حمید جدیدی " 

 

پ.ن:

چشمهایش

 اندوهی داشت

که مرا

به سالهای قبل از خلقت 

می‌برد،

آنجا که خداوند تنها بود...

 

"علی مقدم"

 

 

چشمای تو یادم انداخت


بخند..

دلم 
کمی هوا می خواهد!
و تابستان
کمی خنکا..


"ویدا احسان"

 

 

 

مردی که فقط نام تو از زبان اش چکه میکند
و جز تو هیچ کس را برای دیدن محرم نمیابد
اصلا هم بی حاشیه نیست!
فقط سوی چشمانش...
در نگاه تو جامانده است
به خدا اگر شرم و حیا لب هایش را ندوخته بود
آنقدر دوست داشتنت را در بام تهران فریاد میزد...
تا نفس اش بند بیاید..
و تو باید خیلی بی انصاف باشی...
که تنفس دهان به دهان را از او دریغ کنی!

 

 

" علی سلطانی " 


دامنت با باد می رقصد،
لباست با نسیم! 
روسری را شل کنی،
این رقص کامل می شود 
جمع بیت قبلی و
شرم و حیایت مشکل است...
هر کسی حلش کند
حل المسائل می شود


هر کجا صٖاحب حسنی ست
ثنا گفتم و وصفش 
تو چنان صاحب حسنی
که ندانم که چه گـویم .


"سعدی"


رفاقتی دوستت دارم...

مرامی
از آن قدیمی ها!
مثل دااش مشتی ها پایت ایستاده ام!
رفاقتی دوستت دارم...
از آن مدل ها که با کجایی تصدق نگاهت صدایت میکنند!
آن تیپ ها که دستم را زیر چانه ات بگیرم و بگویم
چطوری ورپریده!
رفاقتی دوستت دارم...
از آن ها که وقتی چای برایم ریختی بگویم ای فدای دست و پنجه ات!
آن ها که هر صبح بگویم آهای عیال
بیا ببافم آن موهای لامصبت را و شب ها بازشان کنم با ذوق!
رفاقتی دوستت دارم...
از آن ها که هلاک رفیقشانند!
همان ها که سر میدهند برای رفیقشان.
رفاقتی دوستت دارم!

" حامد نیازی "  


در لعل لبت گر چه

حیات دو جهان است

حسن تو سراپا
بخدا آفت جان است

جانا ! چه کنم 
پیش تو اظهار محبت

چیزی که عیان است 
چه حاجت به بیان است


میگفت شبیه شهرزادی...

شبیه شهرزاد میخندی..
شبیه شهرزاد حرف میزنی..
اخلاقت با شهرزاد مو نمیزنه..
مخصوصاً وقتی حرفاتو با کنایه میزنی..
مخصوصاً وقتی محکم وایمیسی و از حقت دفاع میکنی...
توی ثانیه به ثانیه ی فیلم انگار تورو میبینم... نگاهش کردم؛
تو چی؟؟!!قبادی؟!یا فرهاد؟!
من هیچکدوم..
من بزرگ آقام،
که عاشقِ شهرزاد شد اما نتونست حرف دلشو بزنه!
نه خودش به عشقش رسید و خوشبخت شد،
نه گذاشت که شهرزاد خوشبخت بشه!
من بزرگ آقام؛
همونقدر عاشق...
همونقدر مغرور...
همونقدر ظالم...
همونقدر ترسووو... اعترافِ قشنگی بود بینِ این همه مردی که فقط "ادعا"ی فرهاد بودن دارن...

"الناز شهرکی"


دو دستت رابه من بسپار

 که با آنها 

دل خود را نگه دارم ...

.

"محمود درویش"

 

 

 

 

قدم میزدم...
قدم میزدمُ توی تاریکی دنبالت میگشتم
بیسیمُ برداشتمُ
صدات کردم:
جانان جانان دلبر!

امّا صدایی نیومد
دوباره صدات کردم
جانان جانان دلبر... دلم میخواست مثل همیشه جواب بدی:
جانم جانان؛به گوشم!

امّا بازم سکوت و سکوت... تا اینکه صدای افسرنگهبان از پشت بیسیم‌ اومد:

پسر تو زده به سرت؛حالت خوب نیست سریع بیا پایین پُستتُ تحویل بده،تا فردا یه فکری به حالت بکنم؛تمام.

 

 

 

" مسعود رضا زاده " 


سودای تو را بهانه ای بس باشد
مستان ِ تو را...
ترانه ای بس باشد!
در کُشتن ِ ما چه می زنی تیغِ جفا؟
ما را
سر تازیانه ای ...
بس باشد!


"مولانا"


حواسم پرت زیبایی ات شد !
من دست و پا چلفتی
نصف بیشتر شعرم را ریختم زمین!
فقط ماند...
یک دوستت دارم ساده !


" حامد نیازی " 


بچه که بودم

تو برای من

بادکنک بودی

و بعد

گل سرخی زیبا

در گلدان خانه

سرانجام تو کلمه

و من شاعر شدم

 

می دانم

فردا

تو قطاری مهربان خواهی شد

و مرا از اینجا خواهی برد...

 

"رسول یونان"

 

شب طولانی

 

 

تکیه به ماه می دهم.

 

 

 

 

"پرویز بیگی حبیب آبادی "

 

 


کاش دو نفر بودم

یکی زندگی اش را می کرد
یکی فقط تو را دوست داشت!


"آبا عابدین"



من با توام 

می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم

این رد عطر توست 

که از حیرت بادهای شمالی 

شب را به بوی بابونگی برده است 

تو کیستی که تاک تشنه 

از طعم تو 

به تبریک "مِی" آمده است...

.

"سید علی صالحی"


پ.ن:

خدایا تمام حرف های جهان یک طرف 
این راز یک طرف 
آیات شما 
چه قدر شبیه لبخند اوست !


" شمس لنگرودی " 


اگر ساعت برنارد رو داشتم ؛

میشدم این آقاهه ،
میشدی این خانومه ،
زل میزدم به تو این بار نه برای چند دقیقه ، نه چند ساعت ، تا ابد !

تابستونه

۰۲
تیر


-آفتاب قد کشیده!

+تابستونه خب!

-یه کم حرف بزن 

حرف ک میزنی انگار تو لیوان ِ خیالم دو تا تیکه یخ انداختن!

دلم گرم میشه!

_خودت خوب میدونی تو عرق ریز ظهر تابستون هم اگه دلت پرنده نداشته باشه چه زمستونیه!

_این روزها گنجشک ها زودتر از خواب بیدار میشن 

بیشتر آواز میخونن...

صبح های زود به آوازشون گوش بده

کلی حرف داره از همون جایی که منتظر خبری!

_این روزها لبخندِ آفتاب که همه ی صورتشو میگیره ، گوشه ی خنده هاشو ببوس و بشین تو سایه ی توری توری ِ درختا

_با هر چی تو دلت داری بیشتر بخند!

بزار خنده هات آدما رو یاد گیلاس و توت فرنگی و عطر هندونه های خنک بندازه...

_گاهی هم یه لیوان شربت بهارنارنج خنک که دو تا تیکه یخ کوچیک و دو پَر برگ گل محمدی بریز تو یه لیوان گلگلی و به خورشید تعارف کن!


"معصومه صابر "


گاهی دلم عجیب شیطنت های بچگی ام را میخواهد
توپ پلاستیکی را در دست بگیرم تا جایی که میتوانم به هوا پرت کنم...
از پله برقی های پاساژ مدام بالا و پایین بروم
روی ترک دوچرخه رفیقم بشینم و با هم به پارک برویم...
تاپ سوار شم و تا جایی که میتوانم بالا بروم
دلم هوس شیطنت هایم را کرده...
ولی میدانی چیست...
روحم خسته است...
روح که خسته باشد جسم حرکت نمیکند...
روح که خسته باشد دل قفل میشود...
روح که خسته باشد باید قید شیطنت هایت را بزنی....

" امیر علی اسدی " 


منم و عطر تو که 

پخش شده توی تنم

بی تو دلتنگ ترین حادثه‌ی قصه منم...


"فاطمه اختصاری"

 

چشم هارا جدی بگیریم !
چشم ها داستان های زیادی برای گفتن دارند...
بیشتر از دهن ها..!
دهن ها خجالتی اند...
ملاحظه کارند...
ساکت میشن...لوس میشن...ناراحت میشن...اون حرفی که نباید رو میزنن و اونی که باید رو نه!
اما چشم ها نه...
سیاست ندارند...
پنهون کاری بلد نیستن...
اما تا دلت بخواد صادق ان...
باید ها و نباید هارو باهم لو میدن!
به چشم ها بیشتر از دهن ها میشه اعتماد کرد...
جدیشون بگیریم!

 

" محیا زند " 


میان دستانت غرق شدم
دریا نام دیگر اغوشت بود

" چوبین " 


می دانی اولین بوسه ی جهان، چطور کشف شد؟!
دستهاش تا آرنج گِلی بود. گفت: "در زمان های بسیار قدیم، 

زن و مردی پینه دوز، یک روز هنگام کار، بوسه را کشف کردند.

 مرد دستهاش به کار بود. تکّه نخی را به دندان کَند.

 به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. 

زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود.

 آمد نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است. 

گفت چه کار کنم و ناچار با لب برداشت... 

شیرین بود، ادامه دادند ...

" عباس معروفی " 


بسپار به دستان من این خرمن مو را
من زاده شدم ساقه‌ی گندم بشمارم


پ.ن: 

رقصِ گیسویت در این جغرافیایِ عاشقی
آبرویِ دشتِ گندم زار را بر باد داد... 

.

 

مردها به دو دسته تعصبی و اپن مایند تقسیم نمیشوند بانو؛
مردها یا دوستت دارند یا ندارند...
دوستت که داشته باشند حتی وقتی مهمانتان پسر ده سال از تو کوچک تر هم باشد حسودی میکنند،
هر یک قلب قرمز زیر عکسهایت میشود یک درد روی قلبش،
هر یک باری که اسم پسر غریبه جلویش بیاوری یک تار سفید میکند...
مردها که دوستت داشته باشند؛
به رنگ موهایت کار دارند،
به رژ قرمز و سرخی دستانت،
به شلوار تا زده و به مانتویی که به نظرشان کمی جذب است.
مردهایی که دلشان را به تو داده اند از ساعت نه آمدنت به خانه قلبشان مچاله میشود،
دوست معمولی و هم کلاسی همه را به یک چشم میرانند:
"خطر"
مردهایی که دوستت ندارند ولی؛
ساعت یک بروی خانه یا هشت شب برایشان فرقی ندارد،
اینکه هم کلاسی دانشگاهت تو را فلانی جان صدا میزند اخم هایشان را توی هم نمیکند،
رژت که پررنگ باشد برای پاک کردنش با حرص دستمال کاغذی روی لب هایت نمیکشند،
موهایت را نامرتب زیر روسریت نمیزنند
و اسم هزار تا پسر هم که روی گوشیت بیفتد عکس العمل نشان نمیدهد...
آنهایی که دوستت ندارند
با گفتن باید ازدواج کنم هم ته دلشان از حس رقیب داشتن نمیلرزد،
با هیچ حرفی حسادتشان تحریک نمیشود
و مدام فالوور هایت را چک نمیکنند...
مردها یا متعصبند یا دوستت ندارند
از این دو حالت خارج نیست جانم... 

 

" فاطمه جوادی " 


نیَم به هجر تو تنها

 دو همنشین دارم...

دلِ شکسته یکی

جانِ بی قرار یکی... .


"حزین لاهیجی"


و هیچ کس نمی دانست 

که نام آن کبوتر غمگین 

کز دلها گریخته بود !

ایمان است ....


"فروغ فرخزاد"



حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش

این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا

فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم...

 

 " حافظ "


دانشگاه (سر کلاس) .

+من هیچوقت آخر اون فیلمو نفهمیدم، زنه چرا ول کرد رفت؟

_کاری به اون فیلم ندارم ولی یه قانونی میگه زنها وقتی عاشق کسی بشن رهاش میکنن میرن! .
+پس لطفا عاشق من نشو!

_چی؟
. +هیچی استاد اومد

_یکم دیر گفتی
. +چی؟! .
_هیچی اونجوری زل نزن بهم استاد داره نگامون میکنه... ‌


"علی سلطانی"


و مگر فراموش می شود

اطلسی ها ، شمعدانی ها

 و غم های مادرم !

که آن را

پشت حوصله ی همین گلدان ها 

پنهان می کرد ...


"محمدرضا عبدالملکیان"