چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۵۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

با تو بودن خوبست

۱۵
ارديبهشت

 

با تو بودن خوبست

و کلام تو

مثل بوی گل، در تاریکی است

مثل  بوی گل در تاریکی، وسوسه‌انگیز است

بوی پیراهن تو

مثل بوی دریا  نمناک است

مثل باد خنک تابستان

مثل تاریکی ، خواب‌انگیز است

گفتگو با تو

مثل گرمای بخاری و نفس‌های بلند آتش

می‌برد چشم خیالم را

تا بیابان های دورترین خاطره ها

که در آن گنجشکان بر سنبل گندم‌ها

اهتزازی دارند...

 

"منوچهر آتشی"


‌از یه جایی به بعد

دیگه تکیه میدی

و میگی

ولش کن!

بالأخره یه چیزی میشه‌‌ :)


"ناشناس"

 

یک روز عشق‌شان می‌رود

و آنها همانجا می‌ایستند

و تکان نمی‌خورند

آنقدر می‌ایستند و می‌ایستند

تا پاهایشان ریشه می‌دواند

روی دست‌هایشان برگ می‌روید

کمرشان کم کم چوب می‌شود

و دست و دل‌شان دیگر به قلم نمی‌رود

درخت‌ها هم روزی شاعر بوده‌اند!

.

"سامان اجتهادی "

 

پ.ن:

جفتشان را که یافتند

 

 

از من میپرند

 

 

شک ندارم

 

 

روزگاری درخت بوده ام!

 

 

 

 

"حمزه کریم تباح فر"

 

 


رو به بهارت سبز ماندم رو به دنیا زرد

بگذار این غم قسمتی از شادی ام باشد


"شیرین خسروی"


به برعکس بودنِ جاده ها فکر میکنم

که همیشه آدم ها را برده اند

به جای اینکه آورده باشند.

و آخرین نخِ سیگارم را

از ته روشن میکنم...


"پیمان طاهری"



پ.ن:

جیره ی سیگارم را بدهید

و تنهایم بگذارید با پیاده رویِ عصرگاهی

در من

تیمارستانی

قصد شورش دارد...


" علی اسداللهی "


روزی با دوچرخۀ کوچکم

برنده بودم

حالا

زمین از من جلو زده.


"محمد سوری"


می توانی چشم هایت را روی چیزهایی که نمیخواهی ببینی ببندی،

 ولی نمیتوانی قلبت را روی چیزهایی که نمیخواهی احساس کنی ببندی...


"جانی دپ"


پ.ن:

چطور می شود

 قلبی را پنهان کرد !

که این همه عاشق است ...


"غلامرضا بروسان"



آخرهای شب

از آینه بیرون می‌آید

شانه‌ها و کمرم را نوازش می‌کند

دست‌هایم را می‌بوسد

دریچه‌های قلبم را بتادین می‌زند

باندهایم را عوض می‌کند

می‌گوید

قوی باش

و من

پیش از آن که

به صورتش نگاه کنم

به خواب می‌روم

آرام.

 

 "سارا محمدی اردهالی"


به تو فکر می کنم

در اداره و خانه

به وقت سفر

در جمع و تنهایی!

به تو فکر می کنم

از شروع سپیده دم تا شبانگاهان

در بیداری و خواب

دارایی و فقر

سلامت و بیماری


همیشه چیزی هست که پایدار است

و از نام هایی که برایش انتخاب می کنیم

"اندوه"

غمگین ترین آن است

"عشق"

شکوهمند و جاودان!


"حمید جدیدی"


  • باد شالیزار،
    شالت را
    به رقص آورده است

    هیچ کس
    جز من
    مبادا
    دست در مویت کند

    " علیرضا بدیع " 

آدم و حوا

۱۵
ارديبهشت

 

 

ایستاده ایم منتظر تا چراغ قرمز چهارراه سبز شود. پسر و دختر جوان جلوی من ایستاده اند، جلوی همه جماعت. هر دو ماهند، خوشگل و رنگی و شیک پوش و عزیز. دختر خسته دستش را حلقه می کند در بازوی پسرک. پسر بر می گردد به دختر نگاه می کند، لبخند می زند، شلال موی دختر را که افتاده روی پیشانی با نوک انگشت کنار می زند. 
دلم برایشان ضعف می رود. آن ور چهارراه از کنارشان که رد می شوم، می گویم ممنون که قشنگید و شهر را قشنگ می کنید. دوتایی می خندند. بعد طبق قانون ابدی جذب شدن سریع دیوانه ها به یکدیگر، سه تایی می خندیم. می ایستیم کنار خیابان، به دیوانه بازی و سروصدا. انگار که پسر و دختر من باشند، در دیداری ناگهان بعد از سالها. از همه چیز حرف می زنیم، از سریال آسپرین و فیلم فروشنده تا بازی تیم ملی و طلاق برد و آنجلینا. وقت رفتن پسر با دوربینش از ما سه تا عکس می گیرد و قول می دهد برایم بفرستد، اما یادمان می‌رود شماره رد و بدل کنیم، ظاهرا توهم زده ایم که یک عمر است رفیقیم.... جدا می شویم. لبخند گرمی گوشه لبان من است، از ملاقات با آدم و حوا سرخوشم......

"حمید سلیمی"

 

شادا به این اردیبهشت های 

پر از تو

شادا به خنده های نوبرانه ات

به بوسه های یواشکی زیر یک طاق بنفش

به بوی خوش نفس هایت

به این اردیبهشت های 

همیشه با تو

 

"شیما سبحانی "

بیا خاص باشیم

۰۸
ارديبهشت



بیا خاص باشیم

بیا وسط یک جمع دوستانه

چشم ها را گرد کنیم

من ابروی راستم را که بالا انداختم

تو چشمهایت را کمی غمگین کنی!

و هیچ کس نداند

که من پرسیده ام...

دورت بگردم؟

 

"حامد نیازی"


حضور با شکوهت مبارکم باد 

با تو این روزها

آنقدر بی تعارف شده ام

که می توانم صادقانه بگویم

حضور از جان گذشته ات در خیابان

پاک ، غافلگیرم کرده است .

دیگر وقتش رسیده بود

که تکلیفت را

با این کارد به استخوان رسیده

یکسره می کردی ...

مرگ یکبار شیون یک بار !

و تو محشر کردی .

وقتی سازهای مخالف را مذبوحانه

روی اعصاب تو کوک می کردند

چه زرنگ و دور اندیش

از کوره در نرفتی

و سکوت سر به فلک کشیده ات را

سنگر کردی .

مبارکت باد این سنگر استوار

چه زیبا غافلگیر

و تکمیلم کرده ای

حضور با شکوهت

در این لحظه های همیشه ام

مبارکم باد ...

.

"عباس صفاری"

 

اردیبهشت... فقط حالاست که آدم بی بهانه دلش عاشقی میخواهد، 

که آسمان  و آفتاب هم شوخ میشوند و سر به  سرت میگذارند، 

هوا جوری خوب است که دلت میخواهد تا آن سر دنیا پیاده بروی،

 شبها عطر بهار نارنجش آدم  مریض را سالم میکند و 

 

عصرها یاسها توی باد عاشقی بی ملاحظه ای راه می اندازند...
اردیبهشت، بهاری‌ ترین ماه بهار است...عمیق تر نفس  بکشید و 

 

به آسمان بیشتر نگاه کنید و عاشقی کنید، عاشقی کنید، عاشقی کنید...
اردیبهشت، فصل عاشقی ست...
 

" محمد یغمائی" 

 

پ.ن :

تو میشناسى ام 

و این تمام تاریخ است

هزار و سیصد و اردیبهشت

 و یک آغوش

 

"الناز حقوقى"


  • روسری را پیش من وا کن ببین بانوی من
    رقص موهای تو در دستم چه آسان میشود

  • " وحید افسری " 

پ.ن :
  • روسری سر کن و نگذار میان من و باد
    سر آشفتگی موی تو دعوا بشود 


  • " امیر توانا "

    • در حینی که دکمه های آستینم را می بستم،
      او هم دکمه های پیراهنم را می بست؛
      از پایین به بالا!
      به آخرین دکمه که رسید قبل از بستن،
      گردنم را بوسید...
      خودم را کمی عقب کشیدم!
      خندید و گفت: "نترس...! رُژی نشدی."
      بعد دکمه ی آخر را بست یقه ام را مرتب کرد.
      کیفم را دستم داد و مرا تا کنار در بدرقه کرد.
      قبل از اینکه استارت بزنم خودم را در آینه ی ماشین برانداز کردم.
      دکمه ی آخر را باز کردم 
      نگاهی به جای بوسه اش انداختم 
      و دوباره دکمه را بستم!
      چند سالی از این موضوع می گذرد.
      و من هر صبح قبل از رفتن،
      دکمه ی آخر را باز می کنم
      نگاهی به جای بوسه اش می اندازم و بعد...

      گاهی برای دیوانگی کردن زیادی ترسوییم،
      گاهی زیادی سخت گیر 
      وگاهی بیش از اندازه پیر...!

      برای همین است
      که هر صبح این کار را تکرار می کنم.
      فکر میکنم درست ندیده ام شاید 
      و جای بوسه اش مانده است هنوز...
      حتی وقتی حمام می روم،
      گردنم...
      تنها جایی ست که به آرامی میشورمش.

      "حمیدجدیدی"


آب را در بطری ها خلاصه  کردیم

هوا را در کپسول های اکسیژن

جنگل را در چند گلدان خانه

و دریا هم

که در وهم ِ آکواریوم

جا شد

ما زیبایی را نشستیم

روی مبل

تا از تلوزیون تماشا کنیم

و حالا

نگران همه چیزهای اندکمانیم که در حال اتمام است


" یاور مهدی پور"

من جنگلى بودم که

۰۸
ارديبهشت


من جنگلى بودم که یک روزى تماشا داشت

من جنگلى بودم

مه آلود و نظر کرده

عشق تو نفرینى شد و بر جان من افتاد

این بوده!

بر من عشق تو لطفى اگر کرده...


"رویا باقری"


به کدامین پیامبر ایمان آورم؟

که خدایش

تو را به من بدهد!


"مجید عبیات"


پ.ن:

روزِ زندگی

در هیچ تقویمی نیست

 

."علیرضا روشن"

 

این تاکسی لعنتی

 

 

امروز بارانی سبزش را پوشیده

 

 

و عطر لیمویی مسافری گمنام را

 

 

در خود نگه داشته

 

 

 

 

 

از لا به لای باران راه می افتم

 

 

راهنما می زنم

 

 

به سمتی که سال هاست

 

 

برای همه خاطره شده

 

 

 

 

 

بوق می زنم

 

 

نور بالا

 

 

دست اندازها کنار نمی روند

 

 

کجای جهان ایستاده ای کرایه به دست

 

 

 

 

 

این تاکسی لعنتی همینطور اشک می ریزد

 

 

و برف پاک کن ها روی شیشه

 

 

عربده می زنند

 

 

کجای جهانی که ببینی

 

 

عشق مدت هاست این ماشین را کرایه کرده

 

 

نه کمربند ایمنی اش را می بندد

 

 

نه آدرس دقیقی از شیدایی می دهد

 

 

 

 

 

اینجا را نگاه کن تاکسی لعنتی!

 

 

ماشین عروس از کنارمان رد شد

 

 

نکند مسافر ما را سوار کرده

 

 

بیا برگردیم خانه

 

 

این باران تا ابد ادامه دارد

 

 

 

 

" مجید سعدآبادی"

 

 

 


ناشناس از میان انبوهی می‌گذرم

هر گیاه اما

از کشیده شدن بر من نام می‌گیرد

سخت تر از گیاه لمسم کن !

دستان تو را نثارِ تو می‌کنم ...


"بیژن الهی"


یه وقتایی میشه که میشینم 
و به آدم ها نگاه می کنم، 
ولی چیزی که ارزش دوست داشتن
داشته باشه رو، توشون پیدا نمیکنم.


" دیالوگ" 


تنم به تنت خورده

که بعد از تو

از هیچ نبرد تن به تنی

جان سالم به در نمی برم.

 

"کامران رسول زاده"

دلبر اردیبهشت

۰۸
ارديبهشت

 

 
دختری را دیدم از جنس بهار
با موهای بلند و موج دار 
یک غنچه گل صورتی هم 
لابه لای موهایش گذاشته بود،
چشمان رنگی و مینیاتوری داشت
و با آن لب های قلوه ای کوچکش
آهنگی را زیر لب زمزمه میکرد.
آن دختر یک دختر معمولی نبود
او همان "دلبر اردیبهشت" بود
 
"رمیصا رستگار"


پیشانی‌ام را می‌بوسی
و قسم می‌خوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
می‌گویی این‌بار که برگشتم
برایت کلبه‌ای می‌سازم
بر لب رودخانه‌ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی می‌روم
و از درز سنگ‌های سخت
گل‌های نایابی را می‌چینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
می‌گویی بخند
تمام می‌شود این جنگ!
باور می‌کنم حرف‌هایت را
همان‌طور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان‌قدر ناممکن است که آخرین گلوله!


" شکریه عرفانی " 


  • اما تا پایان عمر باید از کلام استفاده کنیم، مجبوریم.

  •  من دلم می خواهد از این کلام اجباری خلاص شوم. 

  • دلم می خواهد زنده بمانم اما سکوت کنم. 

  • سکوت محبوب قلب من است.
    سکوتی همانند، سکوت صفحات سفید.


  • "کریستین بوبن"

پ.ن:
    • زنی که حالش با یک کتاب،
      یک شعر، یک ترانه، یا فنجانی قهوه بهتر می شود

    •  را هیچ کس نمی تواند شکست دهد . . .

    • " جبران خلیل جبران " 

 

دلِ تنگِ مــــــــرا 

با دکــــمه ی پیـــــراهنت واکن

رها کن از غم سنــــجاق، 

موهـــــای شلالی را

اناری از لبِ دیوار باغت

 ســــــرخ می خنــدد

بگیر از من بگیر 

این دستـــــهای لاابـــالی را

شبی دست از سرم بردار و 

سر بر شانه ام بگذار

بکش بر سینه

 این دیوانــه ی حــالی به حــالی را

 

"اصغر معاذی"

اردیبهشت جانِ جان

۰۱
ارديبهشت

 

 

بوی اردیبهشت می آید در این حوالی...
بوی لوس ترین دختر بهار...که لای موهای فرخورده ی خرمایی رنگش عطر شکوفه های گیلاس است و از چشمهای سبزش شیطنت میبارد...
خلاصه که آب و جارو کنید راه را برایش...
این دخترک لوس بهاری دلش به نازکی شیشه و قهرش به سختی صخره هاست...حسابی هوایش را داشته باشید...
تا میتوانید عاشقش باشید و بوسه خرجش کنید و دل به دلش بدهید...
سنگ تمام بگذارید ها...
نبینم یک وقت اخم کند این دخترک لوس چشم سبز بهار که روزگارتان را سیاه میکنم...
با اردیبهشت جانِ جان لطفا کمی مهربان تر تر باشید... 

 
"فاطمه صابری نیا"