چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

۷۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

محبوبم!

۱۱
آذر


محبوبم!

 از پیری نترس

که چون همیشه برایم زیبا خواهی بود !

این قلب مهربان توست 

که مرا چون کودکی شاد 

در پی پروانه ای زیبا ...

به سمت خود می کشاند !

از پیری نترس

و به مردی فکر کن که با هر چروک بر تنت 

زخم هایش پنهان می شود 

و با هر موی سپید ...

بختش آرام گیرد 

گودی زیر چشمهایت ...

مرا به عمق بیشتری از دوست داشتن خواهد برد 

و دست های لرزانت 

می تواند بارها 

تنهایی ام را بتکاند 

از پیری نترس

و با تصویر شکوهمندی که از تو خواهم سرود ...

مرا دوست تر بدار :

"قله ای پوشیده از برف

که گل های دامنش

دختران چوبان ایل را زیبا تر کرده "


"حمید جدیدی"


چقدر زیبایی

وقتی مرا متهم میکنی که دوستت ندارم!

چقدر این وقتها عاشقت هستم

وای که چقدر عزیز میشوی در دلم، وقتی میگویی:

اگر دوستت دارم ثابت کنم.

خب تنها یک راه بلدم:

"..."

میشود همین حالا بخواهی ثابت کنم؟!


"حامد نیازی"


دانی که من و تو 

کی به هم خوش باشیم ؟

آنوقت که کس 

نباشد الا من و تو ...


"سعدی "


از این فصل که عبور کنی

کمی آن طرف تر از

پل خیال

می رسی به دست هایم

پشت آن پلک های شب زده

یک روشنا برایت گذاشته ام

سر دو راهی خیال

از شب که عبور کنی

می رسی 

به طلوع چشم هایم

ببین چقدر نزدیکم

اگر بیایی...

ببین چقدر رسیدن

منتظر آمدن توست....

عبور کن عشق من

از این فصل تنهایی

بیا به سمت رسیدن

دروازه ی آرزوهایم را

برای آمدنت

باز گذاشته ام...


"علیرضا اسفندیاری"

زخم

۰۴
آذر


به حرمت

نان و نمکی که با هم خوردیم،

نان را تو ببر

که راهت بلند است

و طاقتت کوتاه ...

نمک را بگذار برای من

می خواهم

این زخم

تا همیشه تازه بماند.

 

"شمس لنگرودی"


 

آدما مثل ساعت روی طاقچه که نیستن هر روز پنج دقیقه پنج دقیقه عقب بمونن تا بفهمی داره باطریشون تموم میشه آدما یهو خواب میمونن یهو تموم میشن وقتی هم خواب بمونن دیگه تمومه نمیتونیم بریم براشون باطری نو بخریم تا دوباره کار کنن ، نمیتونیم روغن کاریشون کنیم تا دوباره راه بیفتن نمیتونیم پیچ و مهره هاشونو عوض کنیم تا دوباره شروع کنن به تیک تاک کردن ..

آدمی که خواب بمونه خواب میمونه!

 

 

حالا توهی بیا بهش بگو بابا اونقدراهم که فکر میکنی خوب نیست ، بهتر از اونم هست، خوش صدا تر و خوش اخلاق ترش هم هست؛

 

 

حالا هی واسش صغری کبری بچین.. نه جانم آدما ساعت نیستن که بشه قلبشونو برداشت یه قلب آکبند جاش گذاشت .. قلب ِ گیر میکنه ، میگیره ، میشکنه ..

 

 

خدمات پس از فروش هم نداره

 

 

وقتی دلتو به چشماش فروختی دیگه فروختی باید عقب موندن و خواب رفتن و تجربه کنی.

 

 

 

"مریم فرهادی"

 

 

 

پ.ن:

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو، 

تا عمق وجودم جاری ست.

 

"فریدون مشیری"

 

تو آن پیامبری

که معجزه نمی خواهد

کافیست اولین دکمه ی پیرهن ات باز شود

تنت

داغ ترین برف دنیاست!

 

"حمزه کریم تباح فر"


آن لحظه ها که مات 
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش می نشینم
موسیقی نگاه تو را گوش می کنم!


"فریدون مشیری "

برف

نوگویی زمین است

وقتی به متن پایبند نباشد

و بخواهد

به شیوه‌ای دیگر

و سبکی بهتر بسراید

و از عشق خود

به زبانی دیگر بگوید.

برف

نگرانم نمی‌کند.

حصار ِ یخ

رنجم نمی‌دهد

زیرا پایداری می‌کنم

گاهی با شعر و

گاهی با عشق

که برای گرم شدن

وسیله‌ی دیگری نیست

جز آنکه

دوستت بدارم

یا برایت

عاشقانه بسرایم.

من

همیشه می توانم

از برف ِ دستانت

اخگر بگیرم
و از عقیق ِ لبانت، آتش.
از بلندای لطیف ِ تو

و از ژرفای سرشارت، شعر.

ای که چون زمستانی

و من دوست دارمت

دستت را از من مگیر

برای بالا پوش پشمین‌ات

از بازی‌های کودکانه‌ام مترس.

همیشه آرزو داشته‌ام

روی برف، شعر بنویسم

روی برف، عاشق شوم

و دریابم که عاشق

چگونه با آتش ِ برف می‌سوزد!

بانوی من! 
که چون سنجابی ترسان 
بر درختان سینه ام می آویزی 
عاشقان جهان

در نیمه تابستان عاشق شده اند 
منظومه های عشق 
در نیمه تابستان سروده شده اند 
انقلاب های آزادی 
در نیمه تابستان برپا شده اند 
اما

رخصت فرما 
از این عادت تابستانی 
خود را باز دارم 
و با تو 
بر بالشی از نخ نقره 
و پنبه‌ی برف سربگذارم.

 

" نزار قبانی " 

 

 

آذر جان

دختر خوشگل پائیز 

دیر آمدى جانم به قربانت

ولى همین حالا هم که آمدى

قدمت سر چشم هایمان

همینجور موقر و زیبا دلبرى کن

آفرین به تو آذر ِ درگیر باران و گلوله هاى برفى

از الان بدان تو هم مثل یلدا عزیزى

مبادا دلتنگ باشى و دلت بگیرد

همه شهر شاهد دلبرى یواشکی توست

 نفس هاى زردت

چشمان سرخت 

دامن نارنجیت 

موهاى پریشان نیمه سپیدت 

همه یکجا باهم داد میزند

قلب تو سر آغاز عاشقانه هاست

نترس با تو هم همه عاشق میشوند

تو فقط بخند

تو فقط دل ببر...

 

"شیما شکری"


حالا هی من آرزو کنم که به جای موهای مشکی، موهای جوگندمی داشته باشی؛

به جای شکم بزرگی که روی کمربندت را میپوشاند سیکس پک داشته باشی و هی تو بگویی سیکس پک نه و سیکس پکس؛

صدای فرهاد و ابی و معین را همه یکجا در صدایت داشته باشی؛

آهنگ انریکو را با من زمزمه کنی؛

جای گونه هایت خط خنده های عمیق دور لبهایت داشته باشی؛

برایت شال گردنی های سرمه ای بلند ببافم؛

هی من بگویم همیشه ی خدا باید بوی عطرهای خنک بدهی و هی برایت ژاک ساف اف اف و ساعت کاسیو بگیرم؛

کفش های آسیکس بپوشانمت؛

نمی شوی، نمی شود؛

یک چیزهایی به همین سادگی حل نمی شود؛

فراموش نمی شود؛

تو هرگز شبیه او نمی شوی...


"ژیک"


جانم خودت را بپوشان 

زمستان  در راه است ،

سوز می آید،برف می بارد ،

برف رُک تر از باران است ،

جانم،مواظب رد پاها باش...


" روزبه معین " 


پ.ن:

رد پایت

بر برف

این غم انگیز ترین

شعر جهان است ...


"محمد شیرین زاده"


ما تقصیر نداشتیم

ما فقط کمی زیادی دوستشان داشتیم

آنقدر بزرگشان کردیم که روز به روز کوچکتر شدیم

آنقدر مهربانی کردیم که دلشان را زدیم

به همین راحتی عادی شدیم و از ما گذشتند

بلاک شدیم تا دوستت دارم هایمان را نشنوند

ما دیگر کوچک نمی شویم

ما دوست هایمان را داشته ایم

بخشش هایمان را کرده ایم

ولی فراموش نکرده ایم

هنوز می سوزیم

از رفتن آنکه رفته

یا از عشقی که به پای نا اهلش سوزانده ایم

فرقی نمی کند،

ما دیگر نه دلی داریم برای او

نه جای خالی بر صندلی روبرو

در کافه همیشگی

تنها می رویم

قهوه امان را میخوریم

سیگارمان را می کشیم

و می رویم پی زندگی مان !


"آریا نوری"


می بینی!؟ همیشه همه چیز و همه ی اتفاقات سر نوبت، خودشان را نمی اندازند وسط زندگی وکار و بارت

گاهی نظم برنامه ریزی ها و پیش بینی ها ی از پیش تعیین شده ات به هم می خورد!

مثلا همین "برف" ، همین سرما

مگر قرار نبود چند وقتی "باران" ببارد!؟

پاییز و سرمایش را با پوست تنمان لمس کنیم!؟

کم کم خودمان را به این هوا عادت دهیم!؟ بعد برف بیاید!؟

اما همه دیدیم که "برف" یکهو سر و کله اش پیدا شد!

قبل از آن که فرصت کنیم روی "سیب زمینی" داخل انباری را خوب بپوشانیم!

یک شب که خسته تر بودیم

از زندگی

از دویدن و نرسیدن و نشدن

شب اش را زودتر خوابیدیم

صبح پا شدیم

ناغافل دیدیم همه شان یخ زده بودند!

بیرونش سالم بود ها، اما از درون یخ زده بود!

بعضی اتفاقات توی زندگی آنقدر بدون پیش بینی و یهویی و بدون آمادگی می آیند

که تا بخواهی خودت را جمع و جور کنی

تا از خواب غفلت خودت را بیدار کنی

ای داد بیداد ...

ظاهرت عادی جلوه می کند ها

اما از درون یخ زده ای!

خودت

قلبت

احساست

زندگی ات

آدمت!

سیب زمینی یخ می زند شیرین می شود

اما سرمای یهویی

من و تو را تلخ می کند و زندگی را زهر مار

حالا بیا و با سیب زمینی سرما زده "کتلت" درست کن

خوشمزه نمی شود دیگر!

مزه ی کتلت به همان تند و شور بودن اش است!

سرخش کن ترد نمی شود!

باید بلا استفاده ته انباری بماند

سال بعد کاشته شود!

جوانه بزند

دوباره از اول شروع کند

آدمی

اما

زندگی اش

هوای رابطه اش

دلش

که بی هوا سرد شد

دیگر به درد نمی خوررد!

آدمی که یهویی چاییده باشد

دیگر "آدم" زندگی نمی شود که نمی شود!

 

"فاطمه نعمتی"


آذر

۰۱
آذر

پاییز هزار برگ دفتر شده است 
باران زده و خاطره ها تر شده است 
با طعم انار و یک بغل خرمالو 
برخیز که باغ، غرق "آذر " شده است 

"شهراد میدری "

پ.ن:
سعدیا گفتی که مهرش میرود
از دل ...ولی 
مهر رفت 
آبان که آرامم نکرد ...
آذر سلام 

"سید علیرضا جعفری"