چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی

بوی گندم

۲۳
بهمن


با من از دست هایت بگو

با من از دست هایت

از پیشانی ات

و از آفتاب تندی که بر آن می تابد


از پیراهنت بگو

که باد

به سینه ات می چسباند آن را

وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای

و فکر زمستان پیش رو !

که به گرمای آغوش من می کشاندش ..


بوی گندم ویرانم می کند

بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند


با من از خاک مزرعه ات حرف بزن

و بگذار

شعرهایم

تبِ تندِ تنت را داشته باشد

تب خاکی را که !

سرزمین من است ...


"شکریه عرفانی"

داستان من و چشمان تو،

داستان پسرکیست که هر روز غروب پشت شیشه دوچرخه فروشی می نشیند

 و از پشت شیشه دوچرخه ای را می بیند که سال ها برای خودش بود!

با آن دوچرخه تمام کوچه های شهر را می گشت،

 از کنار رودخانه آواز کنان عبور می کرد.

سر بالایی ها را با همه ی قدرت رکاب میزد و

در سرپایینی ها، دستانش را باز می کرد، از میان سرو ها و کاج ها می گذشت

 وبلند بلند می خندید.

داستان من و چشمان تو، 

داستان آن پسرک و دوچرخه است...

پسرکی که حالا پشت شیشه دوچرخه فروشی در خیالش رکاب می زند!

می خندد، رکاب می زند

می گرید، رکاب می زند...

رکاب می زند... 


عطر چشمان او/ "روزبه معین"


چه گوشواره ای از

بوسه های من خوش تر

که دانه دانه نشیند

 به لاله ی گوشت

گریز و گم شدن 

ماهیان بوسه ی من

خوش است در خزه مخمل 

بنا گوشت

ترنمی است 

در آوازهای پایانی

که وقت زمزمه

 از سر برون کند هوشت


"حسین منزوی"


پ.ن:

می بوسمت  !!

چه فرق می کند ، پشت گوشی...

یا پشت گوش !

پرنده

روی سیم هم..

پرنده است !


"مژگان عباسلو"


می توانم نامت را در دهانم

و تو را

در درونم

پنهان کنم...


گل با بوی خود چه می کند؟

گندمزار با خوشه اش؟

طاووس با دمش؟

چراغ با روغنش؟

با تو سر به کجا بگذارم؟

کجا پنهانت کنم؟


وقتی مردم، تو را در حرکات دستهایم،

موسیقی صدایم

وتوازن گام هایم

می بینند...


"نزار قبانی"

زیبا و دور

۲۳
بهمن


شبیه ماه بودی،

زیبا و دور

و من

رودخانه ای

که تمام عمر می دوید

تا تو را فراموش کند !!


"الهه مستغاثی"


پ.ن:

به طوفانی دلخوشم

که دور ها را نزدیک میکند .


"گروس عبدالملکیان"


دوستت دارم

مثل گم شدن در نقاشى هاى لوور

مثل پرسه در پاریس

مثل شانزِلیزه

تو فقط هر از گاهى وطنم باش

من تا همیشه 

دوستت خواهم داشت...


"کامران رسول زاده"


شهر در انتظار شب است

بانو

گل سرت را

باز کن


"ناصر رعیت نواز"



سر و کله ی عشق که پیدا می شود،
بهمن ترین ماه سال هم
بوی بهارنارنج می گیرد.

"شیما سبحانی"


تنت، جمهوری مطلق

لبت، اصل دموکراسی!

دروغ مرد شاعر را

تو باید خوب بشناسی!

 

جنوب داغ من، با تو

شمال خوب تو، با من!

دو تا سگ بسته ای، وحشی

به چشمانت بگو، لطفا!

 

سیاسی میشوم این بار

به استبداد، بدبینم!

بدون طرح توجیهی

تو را اینطور میبینم!

 

تب دیکتاتوری داری

خود پینوشه در شیلی!

دلیل اتفاقات

شروع جنگ تحمیلی!

 

مخالف بودنم، حتمی ست

به نوعی بنده، چپ کوکم!

من از این بندر آرام

به تهران تو مشکوکم!

 

تو حزب الله لبنانی

و چشمان تو بیروت است!

تمام پاچه گیری ها

به سگ های تو مربوط است!

 

به ثبت رسمی محضر

تو قطعا، معتبر هستی!

فلسطین تو خواهم شد

اگر، اشغالگر هستی!

 

تو مثل فتح خرمشهر

تو شوق بوسه ای پنهان!

تویی خوشحالی بعد از

شکست حصر آبادان!

 

هوای داغ بندرکش

تو با من توی لنگرگاه!

شروع فتنه ای تازه

از آغوش تو؛ بسم الله ...

 

"ناصر ندیمی"


  • خاطرات بهمن پنجاه وهفت تکرارشد
    روزهایی که دلم دربندآن دلدارشد

  • تاکه با موی شرابی عقل ودینم را ربود
    انقلاب از سررسید و روسری اجبار شد... 


  • "مسعود محمد پور"


 

می‌آیی با انار و آینه در دست‌هایت

یک دنیا آرامش در چشم‌هایت...

می‌دانم تاپلک به هم بزنم

می‌آیی...

به قول فروغ:

من خواب دیده‌ام!

 

"رضا کاظمی"

 

پ.ن : امروز صبح‌ 

 خبر خوشی می رسد !

تو خواب مرا  دیده ای ....

 

"پل  الوار"


توی تلخی آخرین بوسه

چشم هایش مرا نوازش کرد

روسری باز از سرش افتاد

دست هایم دوباره خواهش کرد


آسمان را به التماس انداخت

باد پیچید لای موهایش

ایستادم ، نگاه آخر بود

گم شدم پشت آرزوهایش...


"پویا جمشیدی"


پ.ن :

چشم هایم را می بوسد 

چشم های خیس و داغ و گریانم را 

و من می دانم که بوسیدن چشم

 دوری می‌آورد 

و 

دلم سخت می‌گیرد.


"گلی ترقی"


+ یه قولی بهم بده!

- چه قولی؟

+ اگه مُردم، از تنها گلدونی که دارم مراقبت کنی! 

از بس بهش نگاه کردم و "تو" رو توش تجسم کردم، شبیه "تو" شده!

قول بده از خودت خیلی مراقبت کنی! 


"حمید جدیدی "

"تو"...

۱۹
بهمن


میونِ همه یِ سیاره ها
از زحـل خیلی خـوشم میاد
خیلی خـوشگله لعنتی....
به خاطر اون هاله یِ قشنگیه که بغلـش کرده....
میونِ آدم ها هم
اونایی که تو آغوشِ یکی هستن ازهمه قشنگ ترن "بـغل" کلا پدیده ایه که همه چیـزُ خوشگل تـر میکنه
حتی سیاره ها رو....


" فاطمه صابری نیا "


پ.ن:

آب

باد

آتش

خاک

به این ها می گویند

عناصر "پنج" گانه ی حیات!

آخری را

خودم کشف کردم!

"تو"...


"حمید جدیدی"

 

هوا که اینگونه میشود

من میمانم و سرگردانی در خیابان های سرد

میخواهم همانند مردم شهر محو سفیدی برف شوم

اما سیاهی چشمانت رهایم نمیکند

دیوانگی دیدنت بالا میگیرد

عازم تو میشوم

و زمین سفیدی که رد پایم را لو میدهد

آخر نمی دانی....

خنده هایت چقدر به این هوای برفی می آید...

 

"علی سلطانی"

عطر تو

۱۹
بهمن


ماجرای مرا پایانی نبود

اگر عطر تو

از صندلی برنمی‌خاست

دستم را نمی‌گرفت

و به خیابان نمی‌برد.


"شمس لنگرودی"



و زن زیباست 
و زیباتراز او 
جای پای اوست 
بر صفحه کاغذ

" نزار قبانی "

چون

۱۹
بهمن


چون اخمالویی

چون مهربونی

چون خوبی

چون وقتی هستی دقیقا میدانم چرا باید صبح ها از خواب بیدار شوم!

چون لبخندهای کجکی ات را...

چون خوابیدنکی سیگار کشیدن هایت را...

چون برای "ما" آشپزی کردنت را...

چون صدایت را...

چون پیراهنت را...

چون "جانم" گفتنت را...

چون ابروهای پهنت را...

چون آن لحن زیادی متقاعدکننده ی لج درآرت را!...

چون تلفظ اسم خوبت را با آن میم مالکیتی که چقدر بهش می آید را...

چون خوش سلیقه ای

چون موسیقی دوست داری

چون عکاسی دوست داری

چون از جذبه ات گاهی می ترسم حتی!...

به خاطر آن لواشک هایی که شبیه آبنبات چوبی بودند!...

چون آغوشت امن ترین جای دنیاست

چون "جغرافیای کوچک من بازوانِ توست"

چون صدای قلبت را...

چون حوصله ی سربالایی راه رفتن نداری!

چون زمستان را دوست نداری

چون عزیزی

چون عشقی

چون چشم هات در نور یک کمی عسلی  می شوند

چون گیتار مشکی ات را دوست داری

چون آن طرز کوله پشتی بر کتف انداختنت را...

چون آن طرز معروف خداحافظی کردنت را...

چون بچه ها و پیرمرد ها را دوست داری!


"مهدیه لطیفی"


میبینمت

با گونه های به گودی نشسته

چشمان بی رمق

و لبانی که خالیست از لبخند

از فریاد...


میبینمت در کنار باغچه

وقتی که صد قمری خندان

در ذهنت برای جفتشان آوازخوانی میکنند

و دستانت

که صد هزار شعرند

به تنهائی...


میبینمت

با دیروزِ خسته

امروزِ بی حوصله

و فردایی که خدا میداند 

کدام خاطره را نشانه رفته است

دستم را به سویت دراز میکنم

قمری ها به پرواز در می آیند

لبانت شاعر میشود

چشمهات 

میخندد

و فردا

عیدِ ما خواهد بود!


"محمد یغمائی"


زیبایی تو

در سنگ رسوخ می کند

من که پوستی بیش نیستم


"محمدعلی بهمنی "


از دور دوستش داشتم

و با آن همه شلوغى .. دوست داشتنم به چشمش نمى آمد 

صبح چشمانم را به یادش باز میکردم

و

شب روى هم میگذاشتم ..

گاهى میشد ساعتها مینشستم پشتِ میز کافه

و از دور

تمامِ حرکاتش را زیرِ نظر میگرفتم ..

میخندید .. میخندیدم .. 

اخم میکرد .. درهم میرفتم .. 

بالاخره یک روز

دوست داشتنم را جمع کردم

تمام قد روبه رویش ایستادم

و یکجا به پایش ریختم !

جوابِ من ‌« مرســـى » نبود .. اما شنیدم ! 

جوابِ من « پوزخنـــد » نبود .. اما دیدم ! 

آنجا بود که فهمیدم چرا دور بودن هاى نزدیک را بیشتر دوست دارم ...


"علی قاضی نظام"


- میخوای برات یه قصه تعریف کنم که آخرشو نمیدونم ؟

+ تعریف کن

- دوستت دارم


"کازابلانکا"


+ تا حالا شده یکی هرچی دلش خواست بارت کنه، ولی تو کَکِتَم نگزه...!؟

- نه...! من آدم حاضر جوابی ام!

+ منم بودم... تا وقتی که سر و کله ی اون "یکی" واقعی پیدا شد.


"حمید جدیدی"


  • از عکس های اینستاگرامش حالش را می فهمم، روزهایی که خوب است عکس های رنگی می گذارد، مانتوی خوشگل می پوشد و شال رنگی سر می کند، موهایش را باز می کند و از خانه اش عکس می گیرد، از کتابخانه ی پر کتابش، میزهای پر از خوراکی، عکس های خوب می گذارد، پر از طعم های دوست داشتنی و هوس انگیز. روزهایی که عاشق است، عکس های عاشقانه می گذارد، پر از آغوش هایی که آدم ها از هم سر ریز شده اند، پر از نگاه های بی قرار و دست هایی که توی هم چِفت شده اند.
    یک روزهایی اما معلوم است دلتنگ است، اینستاگرامش بوی دلتنگی می دهد، بوی بی قراری و خواستن هایی که از توی عکس ها پیداست، روی کاناپه ولو می شود با یک لیوان چای خوشرنگ توی دستش، آلبومش را ورق می زند، از همان آلبوم می فهمم که دلتنگ است، معلوم است روز سختی را پشت سر گذاشته، دلتنگی اش را حس می کنم، حتی از توی عکس. عکس امروزش سیاه و سفید است پشت به دوربین نشسته، تنها، موهایش را جمع کرده اما زلف های پریشانش توی هواست، چشمهایش معلوم نیست حس می کنم خیره به جلو نگاه می کند، به نقطه ایی نامعلوم زل زده، هوا ابری ست، هوای عکس هم ابری ست، سرمای عجیبی دارد عکس، یک جور حس دل گرفتگی عصر جمعه...کاش عکس فردایش خوب باشد، رنگی با همان مانتوی خوشگل!


  • "مریم سمیع زادگان "


یه روزی میاد که بعدش دیگه مهم نیست

فردایی در کار هست یا نه؟

اون روز یا خیلی خوشبختی یا خیلی بدبخت


 "آل پاچینو"


به چمنزار بیا 

به چمنزار بزرگ 

و صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشم 

همچنان آهو که جفتش را...


"فروغ فرخزاد"


پوشیده از درد آمدی !

بقچه ی دلت را باز کردی و 

دردهایت را

یکی یکی در سفره دلِ من چیدی 

سرانگشت هایِ خواهشِ تو

دخیلِ ته مانده هایِ امیدِ قلبِ من شد !

سبکبال که شدی ....

چادر دلتنگی ات را تکاندی و

در خمِ کوچه گم شدی ...

من ماندم و دردهایِ تو

تمامِ شب !

               دردهایت را گریستم .....


"تابان رضازاده اول"


پ.ن:

گو جراحت کهنه شو 

ما از علاج 

آسوده‌ایم


درد گو ما را بکش 

در فکر درمان 

نیستیم...


"وحشی بافقی"


آدمایی که جای حرف زدن می نویسن، خطرناکن!
درست مثل همون مصدومایی که خونریزی داخلی دارن و
 ناغافل خط ممتد، سوت می کشه رو مانیتور زندگیشون ... 
بی درد و بی علامت!
آدمایی که می نویسن مدت مدیدی توو سکوت بودن،
 توو انزوای دسته جمعی، 
از همونایی که مثل همون کلانتر کارتونی دوران بچگی مون،
هیچکس نمی فهمه
 چی میگذره توو قلب طلایی یی که پشت ستاره ی حلبی چهره شون پنهون کردن...
آدمایی که می نویسن ، اونقدر می نویسن تا یه روز جوهر احساس شون خشک بشه 
و بعد خودشون می شن نقش اول قصه های ناتموم بقیه... 
درست مثل مجنون که اونقدر "مشق نام لیلا " کرد که بالاخره مرد! آره؛ مرد!
آدمایی که جای حرف زدن می نویسن، آلارم نمی دن؛
 سوپاپ اطمینان هم ندارن.. 
فقط یهو می ریزن...
کاملا یهو!

"ناهید سعادتیان "


چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم

تمبر و پاکت هم هست

و یک عالمه حرف

کاش کسی جایی منتظرم بود


"ساره دستاران"