- ۰ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۹
- ۳۱۶ نمایش
جهان پشت سرم میماند
از اتفاقاتی که نیفتاده
صداهایی که نشنیدهام
من
پر از وسوسهام
چیدن این همه سیب
خواندن این همه شعر
رفتن روی طناب
بدون این که بیفتم
بدون این که بترسم
" آرزو نوری "
پ.ن:
بسیار به او نزدیکم
آنقدر به او نزدیکم که نمی تواند خواب مرا ببیند.
او خوابش می برد
و به زنی که بلیط سفری یک طرفه گرفته است
تا منی که در آغوشش خوابیده ام
نزدیک تر است.
بیچاره من
در کالبدِ خویشتن گرفتارم.
به آرامی
دستم را از زیر سرش بیرون می کشم.
به او خیلی نزدیکم
آنقدر که او نمی تواند خواب مرا ببیند.
نزدیکم
خیلی به او نزدیکم ...
" ویسواوا شیمبورسکا"
من پای نوشتن را به داستان زندگیش باز کردم...
من یادش دادم نحوه ی درد و دل با کاغذ و قلم را...
حال امّا پشیمانم..
شده ام از این سر مانده و از آن سر رانده...
ذرّه بین دست گرفته ام و در به در دنبال مخاطب در واژه به واژه جملاتش هستم...
مرا ترجیح بده
به قدم زدن و غرق شدن در موسیقی
به خندیدن؛
رقصیدن؛
مرا ترجیح بده به این کتاب ها
به داستان ها؛
به نشستن و از باران گفتن ...
مرا ترجیح بده !
به لذت استشمام عطر اقاقی ها
به تماشای غروب
به بافتن رویا
مرا ترجیح بده به زندگی
به خواب به مهتاب
مرا به همه ی دنیا ترجیح بده
من ارزشش را دارم !
تنها منم که تو را بدون مرز
بدون حد
بدون قانون دوست دارم !
مرا ترجیح بده به خواندن همین جملات ....
" حامد نیازی "
من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم .
یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم ، بعد مادرم را ، بعد ... نه ،
اول مادرم را دوست دارم،
بعد موهای منیژ را ، بعد خود منیژ را بعد ستاره ها را .
بعضی وقتها چند تا گل یاس از توی باغچه می چیند و می گذارد لای موهاش .
یک بار گفتمش : "منیژ ، کاش من یاس بودم .
خوش به حال یاس ها.
" مصطفی مستور "
تو را دوست دارم
چقدر غیرمنتظره !
تو را دوست دارم
چقدر آرام و به یک باره ،
چقدر شیرین
تو حتی نمی توانی تصور کُنی !
تو مرا می کُشی
تو به من نشاط می بخشی ،
مرا بغل کُن ..
آنگونه که دوست داری مرا تغییر ده
آنگونه که هیچ کس پس از تو !
مرا نشناسد ...
"آلن رنه"
پ.ن:
بی هنگام نیا
دستهایم اگر به هم ریخته باشد !
نمی توانم تو را در آغوش بگیرم ...
"تورگوت اویار"
باد لاى موهایت مى پیچد
موهایت موج بر مى دارد
و در کرانه اى دوردست
اسب هاى ترکمن رَم مى کنند
چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است
چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان است
چشم هاى تو معجزه !
چشم های تو ابر
چشم های تو ...
آه اى معشوق !
عادت کرده ام به تنهایى
عادت کرده ام به سکوت !
کمى نگاهم کن
تا صداى دریا بدهم ...
"بهرنگ قاسمی"
با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی، وسوسهانگیز است
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی ، خوابانگیز است
گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفسهای بلند آتش
میبرد چشم خیالم را
تا بیابان های دورترین خاطره ها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندمها
اهتزازی دارند...
"منوچهر آتشی"
یک روز عشقشان میرود
و آنها همانجا میایستند
و تکان نمیخورند
آنقدر میایستند و میایستند
تا پاهایشان ریشه میدواند
روی دستهایشان برگ میروید
کمرشان کم کم چوب میشود
و دست و دلشان دیگر به قلم نمیرود
درختها هم روزی شاعر بودهاند!
.
"سامان اجتهادی "
پ.ن:
جفتشان را که یافتند
از من میپرند
شک ندارم
روزگاری درخت بوده ام!
"حمزه کریم تباح فر"