چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

" بهترین شعرها، متون ادبی و ترانه ها از نوسیندگان ایرانی و غیر ایرانی "

چاوره ش

چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ...
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم

طبقه بندی موضوعی


خداوندا... جای سوره ای بنام عشق در کتابت خالیست
که اینگونه آغاز شود.... و قسم به روزی که دلت را میشکنند
و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت...

تو زیبایی،
و غمگینی...
و زیباترین توازن وجود تو، در غمگین بودنت است


  • از وقتی یادم نمی آید 
    منتظرت نشسته ام
    فکر کنم بنایی تاریخی شده ام
    که اینگونه از من عکس میگیرند

    "امیر علی محتشم"

من بر خلاف مردم
هر وقت شمال می روم غمم می گیرد
دست خودم نیست خوشحال نمی شوم
هی به این فکر می کنم
یک نفر آن جا آن قدر 
انتظار معشوقه اش را کشیده که این همه 
زیر پایش علف سبز شده
مگر این حجم انتظار 
شادمانی دارد؟


"رسول ادهمی"

 

لطفا یکی بیاید ،
این نخ ها را بشکافد 
چشم هایی که دوختیم برای آمدن او ،
َتَنگ از آب در آمد !!


"شیما مستوری " 


تنهایی ،

اختراع کسانی است

که دوست داشتن را بلد نیستند ...


"ادیب جان سئور"

از آخرین شعاع خورشید شروع شد.
به اولین شعاع خورشید هم ختم نشد.
بغضی که نامش ”یاد“ بود


وقتی می فهمم

دیگر دوستم نداری

دلم می خواهد

تو را از آغوشِ مادرم ببینم !

مثل آدم ها

که در بچگی هایم

بی تفاوت

نگاهشان می کردم ... 


"اورهان ولی"


میان ماندن و رفتن مردد بود پاهایش

نشستم، کفش‌های تا‌به‌تایش را در‌آوردم


"حسین طاهری"

چشمای تو

۰۶
تیر

 

 

 

 

گفتم ... "مائده"
تا حالا "دچار" شدی
گفت : دچار چی ...!؟
سختی
فقر
بیماری
یا غصه 
دچار کدومش ... گفتم .. "مائده "
دچار چشماتم
ببندیشون
اونایی که گفتی میاد
سراغم

 

 

" حمید جدیدی " 

 

پ.ن:

چشمهایش

 اندوهی داشت

که مرا

به سالهای قبل از خلقت 

می‌برد،

آنجا که خداوند تنها بود...

 

"علی مقدم"

 

 

چشمای تو یادم انداخت


بخند..

دلم 
کمی هوا می خواهد!
و تابستان
کمی خنکا..


"ویدا احسان"

 

 

 

مردی که فقط نام تو از زبان اش چکه میکند
و جز تو هیچ کس را برای دیدن محرم نمیابد
اصلا هم بی حاشیه نیست!
فقط سوی چشمانش...
در نگاه تو جامانده است
به خدا اگر شرم و حیا لب هایش را ندوخته بود
آنقدر دوست داشتنت را در بام تهران فریاد میزد...
تا نفس اش بند بیاید..
و تو باید خیلی بی انصاف باشی...
که تنفس دهان به دهان را از او دریغ کنی!

 

 

" علی سلطانی " 


دامنت با باد می رقصد،
لباست با نسیم! 
روسری را شل کنی،
این رقص کامل می شود 
جمع بیت قبلی و
شرم و حیایت مشکل است...
هر کسی حلش کند
حل المسائل می شود


هر کجا صٖاحب حسنی ست
ثنا گفتم و وصفش 
تو چنان صاحب حسنی
که ندانم که چه گـویم .


"سعدی"


رفاقتی دوستت دارم...

مرامی
از آن قدیمی ها!
مثل دااش مشتی ها پایت ایستاده ام!
رفاقتی دوستت دارم...
از آن مدل ها که با کجایی تصدق نگاهت صدایت میکنند!
آن تیپ ها که دستم را زیر چانه ات بگیرم و بگویم
چطوری ورپریده!
رفاقتی دوستت دارم...
از آن ها که وقتی چای برایم ریختی بگویم ای فدای دست و پنجه ات!
آن ها که هر صبح بگویم آهای عیال
بیا ببافم آن موهای لامصبت را و شب ها بازشان کنم با ذوق!
رفاقتی دوستت دارم...
از آن ها که هلاک رفیقشانند!
همان ها که سر میدهند برای رفیقشان.
رفاقتی دوستت دارم!

" حامد نیازی "  


در لعل لبت گر چه

حیات دو جهان است

حسن تو سراپا
بخدا آفت جان است

جانا ! چه کنم 
پیش تو اظهار محبت

چیزی که عیان است 
چه حاجت به بیان است


میگفت شبیه شهرزادی...

شبیه شهرزاد میخندی..
شبیه شهرزاد حرف میزنی..
اخلاقت با شهرزاد مو نمیزنه..
مخصوصاً وقتی حرفاتو با کنایه میزنی..
مخصوصاً وقتی محکم وایمیسی و از حقت دفاع میکنی...
توی ثانیه به ثانیه ی فیلم انگار تورو میبینم... نگاهش کردم؛
تو چی؟؟!!قبادی؟!یا فرهاد؟!
من هیچکدوم..
من بزرگ آقام،
که عاشقِ شهرزاد شد اما نتونست حرف دلشو بزنه!
نه خودش به عشقش رسید و خوشبخت شد،
نه گذاشت که شهرزاد خوشبخت بشه!
من بزرگ آقام؛
همونقدر عاشق...
همونقدر مغرور...
همونقدر ظالم...
همونقدر ترسووو... اعترافِ قشنگی بود بینِ این همه مردی که فقط "ادعا"ی فرهاد بودن دارن...

"الناز شهرکی"


دو دستت رابه من بسپار

 که با آنها 

دل خود را نگه دارم ...

.

"محمود درویش"

 

 

 

 

قدم میزدم...
قدم میزدمُ توی تاریکی دنبالت میگشتم
بیسیمُ برداشتمُ
صدات کردم:
جانان جانان دلبر!

امّا صدایی نیومد
دوباره صدات کردم
جانان جانان دلبر... دلم میخواست مثل همیشه جواب بدی:
جانم جانان؛به گوشم!

امّا بازم سکوت و سکوت... تا اینکه صدای افسرنگهبان از پشت بیسیم‌ اومد:

پسر تو زده به سرت؛حالت خوب نیست سریع بیا پایین پُستتُ تحویل بده،تا فردا یه فکری به حالت بکنم؛تمام.

 

 

 

" مسعود رضا زاده " 


سودای تو را بهانه ای بس باشد
مستان ِ تو را...
ترانه ای بس باشد!
در کُشتن ِ ما چه می زنی تیغِ جفا؟
ما را
سر تازیانه ای ...
بس باشد!


"مولانا"


حواسم پرت زیبایی ات شد !
من دست و پا چلفتی
نصف بیشتر شعرم را ریختم زمین!
فقط ماند...
یک دوستت دارم ساده !


" حامد نیازی " 


بچه که بودم

تو برای من

بادکنک بودی

و بعد

گل سرخی زیبا

در گلدان خانه

سرانجام تو کلمه

و من شاعر شدم

 

می دانم

فردا

تو قطاری مهربان خواهی شد

و مرا از اینجا خواهی برد...

 

"رسول یونان"

 

شب طولانی

 

 

تکیه به ماه می دهم.

 

 

 

 

"پرویز بیگی حبیب آبادی "

 

 


کاش دو نفر بودم

یکی زندگی اش را می کرد
یکی فقط تو را دوست داشت!


"آبا عابدین"



من با توام 

می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم

این رد عطر توست 

که از حیرت بادهای شمالی 

شب را به بوی بابونگی برده است 

تو کیستی که تاک تشنه 

از طعم تو 

به تبریک "مِی" آمده است...

.

"سید علی صالحی"


پ.ن:

خدایا تمام حرف های جهان یک طرف 
این راز یک طرف 
آیات شما 
چه قدر شبیه لبخند اوست !


" شمس لنگرودی " 


اگر ساعت برنارد رو داشتم ؛

میشدم این آقاهه ،
میشدی این خانومه ،
زل میزدم به تو این بار نه برای چند دقیقه ، نه چند ساعت ، تا ابد !

تابستونه

۰۲
تیر


-آفتاب قد کشیده!

+تابستونه خب!

-یه کم حرف بزن 

حرف ک میزنی انگار تو لیوان ِ خیالم دو تا تیکه یخ انداختن!

دلم گرم میشه!

_خودت خوب میدونی تو عرق ریز ظهر تابستون هم اگه دلت پرنده نداشته باشه چه زمستونیه!

_این روزها گنجشک ها زودتر از خواب بیدار میشن 

بیشتر آواز میخونن...

صبح های زود به آوازشون گوش بده

کلی حرف داره از همون جایی که منتظر خبری!

_این روزها لبخندِ آفتاب که همه ی صورتشو میگیره ، گوشه ی خنده هاشو ببوس و بشین تو سایه ی توری توری ِ درختا

_با هر چی تو دلت داری بیشتر بخند!

بزار خنده هات آدما رو یاد گیلاس و توت فرنگی و عطر هندونه های خنک بندازه...

_گاهی هم یه لیوان شربت بهارنارنج خنک که دو تا تیکه یخ کوچیک و دو پَر برگ گل محمدی بریز تو یه لیوان گلگلی و به خورشید تعارف کن!


"معصومه صابر "


گاهی دلم عجیب شیطنت های بچگی ام را میخواهد
توپ پلاستیکی را در دست بگیرم تا جایی که میتوانم به هوا پرت کنم...
از پله برقی های پاساژ مدام بالا و پایین بروم
روی ترک دوچرخه رفیقم بشینم و با هم به پارک برویم...
تاپ سوار شم و تا جایی که میتوانم بالا بروم
دلم هوس شیطنت هایم را کرده...
ولی میدانی چیست...
روحم خسته است...
روح که خسته باشد جسم حرکت نمیکند...
روح که خسته باشد دل قفل میشود...
روح که خسته باشد باید قید شیطنت هایت را بزنی....

" امیر علی اسدی " 


منم و عطر تو که 

پخش شده توی تنم

بی تو دلتنگ ترین حادثه‌ی قصه منم...


"فاطمه اختصاری"

 

چشم هارا جدی بگیریم !
چشم ها داستان های زیادی برای گفتن دارند...
بیشتر از دهن ها..!
دهن ها خجالتی اند...
ملاحظه کارند...
ساکت میشن...لوس میشن...ناراحت میشن...اون حرفی که نباید رو میزنن و اونی که باید رو نه!
اما چشم ها نه...
سیاست ندارند...
پنهون کاری بلد نیستن...
اما تا دلت بخواد صادق ان...
باید ها و نباید هارو باهم لو میدن!
به چشم ها بیشتر از دهن ها میشه اعتماد کرد...
جدیشون بگیریم!

 

" محیا زند "